اشعار رحلت پیامبراکرم  صلی الله علیه وآله وسلم ـ کمال مؤمنی

کم گریه کن که گریه امانت بریده است
گویا که وقت رفتن بابا رسیده است

حق داری از غمش به سرو سینه می زنی
چون مثل او کسی به دو عالم ندیده است

در روز آخرش چه شده این چنین نبی
جز اهل بیت تو زهمه دل بریده است

بر روی سینه اش حسنین ناله می زنند
اشکش بر ای هر دو زغم ها چکیده است

برگو که مرتضی چه شنیده کنار او
رنگش چنین زطرح مسائل پریده است

اینجا همه برای شما گریه می کنند
چون از سقیفه بوی جسارت وزیده است

این روزها به پشت در خانه ات مرو
گویا عدو که نقشه ی قتلت کشیده است

جان حسین و جان حسن جان مرتضی
کم گریه کن که گریه امانت بریده است

*******************

اشعار رحلت پیامبراکرم  صلی الله علیه وآله وسلم ـ شاعرناشناس

رفتی و بی تو راحتی از ما گریخته
شادی ز قلب فاطمه بابا گریخته

امّت دگر ز خانه ما پا کشیده اند
چندان که خنده از لب زهرا گریخته

وضع مدینه هم ز خیانت عوض شده است
آن عطر مهر و عاطفه زین جا گریخته

زخم زبان زنند به ما جای تسلیت
از این گروه روح تسلّا گریخته

همسایگان ز گریه مرا سرزنش کنند
شادی ز ما و رحم از این ها گریخته

حتی بِلال هم به علی سر نمی زند
او هم ز سوء واقعه گویا گریخته

**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

****************

اشعار رحلت پیامبراکرم  صلی الله علیه وآله وسلم ـ محسن حنیفی

هر کس خماریِ می و صهبا کشیده است
خود را به زیر سایه آقا کشیده است
دستی که بالهای مرا التیام داد
من را به طوف گنبد خضرا کشیده است
او مهربانتر از پدرم قبل خلقتم
شصت وسه سال زحمت من را کشیده است
ما قوم و خویش آل عبا در قیامتیم
آقا عبای خود به سر ما کشیده است
ما را به دست فاطمه ی خود سپرده است
ما را دخیل چادر زهرا کشیده است
با گریه می رسد نسب ما به دخترش
او قطره را نواده ی دریا کشیده است

حالا کنار بستر او گریه می کنیم
با گریه های دختر او گریه میکنیم

فصل خزان عمر من آمد، بهار رفت
دستم شکست تا که ز کف زلف یار رفت
رفتی و مانده در بر زهرا لباس تو
با بوی پیرهن ز کفم اختیار رفت
همسایه ها به گریه من طعنه میزنند
همسایگی و رحم و مروت کنار رفت
دیگر کسی به خانه ما سر نمیزند
از خانواده ام سند اعتبار رفت
با رفتنت کأنّ حسینم ز دست رفت
با رفتن تو حرمت ایل و تبار رفت
تو دست و پا زدی و حسینم شکسته شد
شاید دلش به گودی یک نیزه زار رفت

بعد از تو پهلویم چقدر تیر میکشد
با چشم و صورتم، کمرم تیر میکشد

**************

اشعار رحلت پیامبراکرم  صلی الله علیه وآله وسلم ـ علیرضا خاکساری

حس میکنم رفتار تو تغییر کرده
این روزها کردار تو تغییر کرده
هم صبح و ظهر و هم سرشب دیدن من
می آیی و گفتار تو تغییر کرده
یک فاطمه میگویی و دلشوره دارم
چون نحوه ی دیدار تو تغییر کرده
چیزی شده ای سایه ی روی سر من؟
مهمانی این بار تو تغییر کرده
چیزی شده ؟ با مرتضای من چه گفتی؟
این روزها سردار تو تغییر کرده

حس میکنم مانند یک ابر بهاری
بابای از گل بهتر من گریه داری

بابا مگرنه اینکه هستم محرم تو
هستم همیشه مونس تو همدم تو
حالا بگو دیگر چرا حالت گرفته ست
هستم شریک درد و آه و ماتم تو
بابا به قربان تو و موی سپیدت
بابا به قربان تو و قد خم تو
ای کاش می مردم نمیدیدم پدرجان
چشمان خیس و گریه های نم نم تو
میگویی از دلتنگی و دیدار مادر
ماندم چگونه تا کنم با این غم تو

سنی ندارم من یتیمی سخت باشد
بابا دعا کن دخترت خوشبخت باشد

بابا دعاکن ماتمی دیگر نبینم
بعد از تو مظلومیت حیدر نبینم
دعوا سر حق و حقوق و جانشینی
دعوا سر عمامه و منبر نبینم
بابا دعاکن مرتضی را دست بسته
مستاصل و درمانده و مضطر نبینم
بابا دعاکن در تمام طول عمرم
برسینه ی خود جای میخ در نبینم
یا لااقل در راه برگشتن به خانه
سنگ صبورم را به چشم تر نبینم

بابا برو سه ماه دیگر میرسم من
با چادرخاکی بر سر میرسم من

*************

اشعار رحلت پیامبراکرم  صلی الله علیه وآله وسلم ـ شاعرناشناس

دخترم گریه ی تو  پشت مرا می شکند
بیش از این گریه نکن قلب خدا می شکند

رحم کن بر دل خود آب شدی از گریه
بغض سر بسته از این حال و هوا می شکند

تا که نشکسته قدت راه برو در بر من
که پس از رفتن من دیده بلا می شکند

باز بوسیدم از این دست که زد شانه مرا
حیف یک روز کسی دست تو را می شکند

تو سیه پوش من و شهر به همدردی تو
حرمت شیر خدا را همه جا می شکند

کودکانت همه در پشت سرت می لرزند
که در خانه به یک ضربه ی پا می شکند

می دوی پشت علی تا که رهایش نکنی
ضربه ای می رسد و آینه را می شکند

بس که دنبال علی روی زمین می افتی
دل جدا سینه جدا شانه جدا می شکند
**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

*************************

اشعار رحلت پیامبراکرم  صلی الله علیه وآله وسلم ـ شاعرناشناس

از سراپای مدینه گِل غم میریزد
اشک از دیده ی غم بار حرم میریزد
از نگاه نگران، برق الم میریزد
خوب پیداست که باران ستم میریزد
آه آرامش زهراست به هم میریزد

سایه ی خنده از این گلکده کم کم برود
یا قرار است که پیغمبر اکرم برود ؟

نور از خنده لب های ترش می بارید
از گرفتاری امت به جزا میترسید
دربه در، در پی ارشاد بشر میگردید
مثل او هیچ رسولی غم و اندوه ندید

در دلم شور عجیبی ست نمیدانم چیست
در گلو بغض عجیبی ست نمیدانم چیست

دخترت زار به سر میزند ای وای دلم
در دلم غصه شرر میزند ای وای دلم
پدرم حرف سپر میزند ای وای دلم
حرف از داغ پسر میزند ای وای دلم
یک نفر آمده در میزند ای وای دلم

دل بریدن ز تو بابا بخدا آسان نیست
بعد تو واسطه ی وحی خدا با ما کیست؟

این جوان کیست که از دیدن رویش در دل
غصه داخل شده و خنده ز لب شد زائل
آه یارب شده انگار صبوری مشکل
گفت با لحن غریبانه ولی چون سائل :
با اجازه بگذارید بیایم داخل

با ادب آمد و در پیش پدر زانو زد
پرده از صورت پوشیده ی خود یک سو زد

مژده ای رحمت رحمان که سحر نزدیک است
ای رسول مدنی وقت سفر نزدیک است
شب بیچارگی نسل بشر نزدیک است
به علی هم برسان روز خطر نزدیک است
وقت آتش زدن یاس و تبر نزدیک است

پدر آماده رفتن به سماوات ولی
نگران است برای غم فردای علی

تکیه بر دست علی زد گل باغ ایجاد
نظری کرد به زهرا و دوباره افتاد
آه از سینه افلاک برآمد هیهات
به علی فاطمه را باز امانت میداد
داشت اما خبر از غصه زهرا ای داد

این همه بی کسی ای وای سرم درد گرفت
دل سرشار غم شعله ورم درد گرفت

او ز فردای حسین و حسنش داشت خبر
از خزان گشتن باغ و چمنش داشت خبر
از به آتش زدن یاسمنش داشت خبر
از غم حیدر خیبر شکنش داشت خبر
از حسین و بدن بی کفنش داشت خبر

اشک از دیده فرو ریخت و روحش پر زد
پر زد و دختر مظلومه ی او بر سر زد

**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

*********************

اشعار رحلت پیامبراکرم  صلی الله علیه وآله وسلم ـ علیرضاخاکساری

روزی که قلبم داغ دار مادرم بود
بابادلم خوش بود دستت برسرم بود

بابادلم خوش بود هستی در بر من
هستی همیشه هم پدرهم مادر من

هجده بهار زندگانی ام تو بودی
آری رسول مهربانی ام تو بودی

از ماه و خورشید و ستاره رو گرفتم
من سال ها با بودن تو خو گرفتم

مهمان هر روز سرایم ، نازنینم
باور نمی کردم که داغت را ببینم

من ماندم و یک کوه غم با بی قراری
باور نمی کردم که تنهایم گذاری

سنگ صبور فاطمه ، ای چاره سازم
فکری نکردی باغم وغصه چه سازم

بی مادری کافی نبود ای جان هستی؟
بارفتنت یک باره قلبم را شکستی

رفتی یتیمی شد نصیب دختر تو
مشکی به تن کرد دختر غم پرور تو

ما مدتی بابا عزادار تو بودیم
در حسرت یک بار دیدار تو بودیم

اما نمیدانم چرا ماتم عوض شد
تو رفتی و دیگر مدینه هم عوض شد

بعد از تو حال و روز ما زار و حزین شد
بعد از تو دیگر مرتضی خانه نشین شد

روزی چهل بی بند وبار از ره رسیدند
با بی حیایی خانه را آتش کشیدند

گستاخی از روی عداوت حرف بد زد
تا بر در خانه رسید و با لگد زد

بین در و دیوار من افتادم آن جا
در راه دین شش ماهه ام را دادم آن جا

افتادم و دیدم که پهلویم شکسته
دیدم به سینه میخ داغ در نشسته

دیدم که طفلم بین آتش جیغ میزد
قنفذ به دستم با غلاف تیغ میزد

از شدت درد کمر دیگر نگویم
از کوچه و دست عمر دیگر نگویم

خوردم به دیوار و گرفتم دردشانه
گوشواره ام را مجتبی آورد خانه

بعد از تو کار مرتضی دربه دری شد
زهرای تو سه ماه و اندی بستری شد

*********************

اشعار رحلت پیامبراکرم  صلی الله علیه وآله وسلم ـ قاسم نعمتی

از سوزِ تب توانی به پیکر نداشتی
فکری به غیر فاطمه در سر نداشتی

یادِ خدیجه می کنی و آه می کشی
یعنی که تاب دوریِ همسر نداشتی

بعد از غدیر و توطئه هایِ منافقین
دلشوره جز غریبی حیدر نداشتی

میخواستی سفارش حقِ علی کنی
امّا چه فایده که تو یاور نداشتی

عمری برای اینکه هدایت شوند خلق
در سینه غیر یک دلِ مضطر نداشتی

وقتی صدایِ فاطمه آمد که سوختم
در عرش میشنیدی و باور نداشتی

رفتی از این دیار وَ اِلّا به یک نفس
تابِ صدایِ نالۀ دختر نداشتی

مسمار داغ بود و لب از سینه برنداشت
آنجا مگر بهشت مُعطّر نداشتی

پنجاه سالِ بعد مشخص شود چرا
از روی سینه جسمِ حسین بر نداشتی

وقتی عدو محاسن او را گرفته بود
از ره رسیدی عمّامه بر سر نداشتی

زینب نیابتاً ز تو بوسید آن گلو
زیرا که تابِ بوسۀ حنجر نداشتی

******************

اشعار رحلت پیامبراکرم  صلی الله علیه وآله وسلم ـ یوسف رحیمی

ملکوت نگاه بارانیت
راوی یک مدینه اندوه است
سالیانی است از غم غربت
خاطر خسته‌ی تو مجروح است
**
این اهالی ظلمت دنیا
مردمان قبیله‌ی وهمند
در سلوک هدایت و رحمت
اشتیاق تو را نمی فهمند
**
ماتم این شکنجه های کبود
غصه ها بی مجال پیرت کرد
سینه‌ی غرق نور و سنگ ستم
داغ چندین بلال پیرت کرد
**
بی کسی خو گرفته بود آقا
با اهالی شعب دلتنگی
می شکستی چنان غریبانه
در حوالی شعب دلتنگی
**
دیده هر دم غروب عام الحزن
چشم بارانی و پُر ابرت را
تو چه کردی در این غریبستان
که خدا می ستود صبرت را
**
با عمو در دل پریشانت
حس آرامش عجیبی بود
آه دیگر پس از ابوطالب
مکه زندان بی شکیبی بود
**
داغها یاس بیقرارت را
در غم خود سهیم می کردند
مادری را به عرش می‌ بردند
دختری را یتیم می کردند
**
ماه عالم بگو چه آورده
به سر تو محاق خاکستر
دختر تو چقدر دلخون شد
بر سرت ریخت داغ خاکستر
**
خوب دیدی میان این مردم
دم به دم جوشش عواطف را
بوسه‌ی سنگ و زخم پیشانیت
غصه پر کرده بود طائف را
**
قلبتان را چقدر می آزرد
داغدار غم اُحد بودن
زخمی از عهد بی بصیرت‌ ها
خسته از همرهان خود بودن
**
ناگهان بر تن تو گل کردند
زخمها لاله ها شقایقها
لب و دندان تو شده مجروح
آخر از لطف این منافقها
**
چه کشیدی در آن غروبی که
تن مجروح حمزه را دیدی
دلت آقا کدام سو می رفت
بر دلش زخم نیزه را دیدی
**
دید خیبر که گفتی آزاده
آب را بر کسی نمی بندد
گرچه از فرقه‌ی یهودی ها
به اسیران کسی نمی خندد
**
همه دیدند روز خندق هم
رحم و آزادگی شعارت بود
در مرام تو پیکر کشته
ایمن از غارت و جسارت بود
**
بر سر و سینه و گلوی حسین
بوسه هایت چقدر معروف است
روضه خوان را ببخش آقا جان
روضه از این به بعد مکشوف است
**
با تماشای قد و بالایش
از نگاه تو آرزو می ریخت
آه ، ناگاه اگر زمین می خورد
آسمان بر سرت فرو می ریخت
**
پیش چشمت محاصره کردند
پیکر ماه بی پناهت را
خوب تکریم کرد امت تو
نیزه در نیزه بوسه گاهت را
**
زینت شانه های تو حالا
شده پامال نعل مرکب ها
آیه آیه، ورق ورق، پرپر
ارباً اربا، مقطع الأعضا
**
سر خورشید غرق خونت را
روی نیزه ببین چهل منزل
بارش سنگ ها چه خواهد کرد
با لبی نازنین چهل منزل
**
خون او خون تازه ای جوشاند
در رگ دین و مکتبت آقا
تا ابد شور نهضتش باقی‌ست
تا ابد کُلّ یومٍ عاشورا

*******************

اشعار رحلت پیامبراکرم  صلی الله علیه وآله وسلم ـ یوسف رحیمی

آمدی با تجلّی توحید
به زمین آوری شرافت را
ببری از میان این مردم
غفلت و کفر و جاهلیت را
**
ولی افسوس عدّه ای بودند
غرق در ظلمت و تباهی ها
در حضور زلال تو حتّی
پی مال و مقام خواهی ها
**
سال ها در کنار تو امّا
دلشان از تب تو عاری بود
چیزی از نور تو نفهمیدند
کار آن ها سیاهکاری بود
**
در دل این اهالی ظلمت
کاش یک جلوه نور ایمان بود
بین دل های سخت و سنگیِ‌شان
اثری از رسوخ قرآن بود
**
چه به روز دل تو آورده
غفلت نا تمام این مردم
در دل تو قرار ماندن نیست
خسته ای از مرام این مردم
**
آخرین روزها خودت دیدی
فتنه ای سهمگین رقم می خورد
و شکوه سپاه پر شورت
باز با خدعه ها به هم می خورد
**
پیش چشمان گریه پوشت باز
بیرق ظلم را علم کردند
ساحتت را به تهمت هذیان
چه وقیحانه متهم کردند
**
لحظه های وداع تو افسوس
دل نداده کسی به زمزمه ات
یک جهان راز و یک جهان غم داشت
خنده ی گریه پوش فاطمه ات
**
بعد تو در میان اصحابت
چه می آید به روز سیره ی تو
می روی و غریب تر از پیش
بین نامردمان عشیره ی تو
**
خوش به حال ستارگانی که
با طلوع تو رو سپید شدند
از تب فتنه در امان ماندند
در رکاب شما شهید شدند
**
می روی و در این غریبستان
بی تو دق می کنند سلمان ها
دست های علی و زخم طناب
وای از این ظاهراً مسلمان ها
**
راه توحیدی ولایت را
همگی سد شدند بعد از تو
جز علی و فدائیان علی
همه مرتد شدند بعد از تو
**
حیف خورشید من به این زودی
حرف هایت ز یاد می رفت و …
در کنار سقیفه ی ظلمت
هستی تو به باد می رفت و …
**
شاهدی این همه مصیبت را
این غم و درد بی نهایت را
آه اما کسی نمی شنود
غربت سرخ ناله هایت را:
**
چه شده از بهشت روشن من
این چنین بوی دود می آید
از افق های چشم مهتابم
ناله هایی کبود می آید
**
این همان کوثر است ای مردم
پس چه شد حرمت ذوی القربی
آه آیا درست می بینم
آتش و بال چادر زهرا
**
آه تنها سه روز بعد از من
اجر من را چه خوب ادا کردید
بر سر یاس دامن یاسین
بین دیوار و در چه آوردید
**
غربت تو هنوز هم جاری‌ست
قصّه ی تلخ خواب این مردم
منتظر در غروب بی یاری ‌ست
سال ها آفتاب این مردم

*******************

اشعار رحلت پیامبراکرم  صلی الله علیه وآله وسلم ـ وحید قاسمی

در ماتم فراق پدر گریه میکنم
همراه شمس و نجم و قمرگریه میکنم

شب ها و روزها زغمش مویه میکنم
تا آخرین  توان بصر گریه میکنم

خواب شبانه ازسر زهرا پریده است
مانند شمع تا به سحر گریه میکنم

داغی عظیم دیده ام ای مردمان شهر
با لحن جانگدازی اگر,گریه میکنم

پیغمبر طوایف اهل بکاء شدم
قدر تمام اشک بشر گریه میکنم

خشکد اگر که چشمه ی اشکم دوباره من
با دیده های سرخ جگر گریه میکنم

******************

اشعار رحلت پیامبراکرم  صلی الله علیه وآله وسلم ـ محسن عرب خالقی

ایمحمد (ص)ای رسول بهترین کردارها
حسن خلقت شهره در اخلاقها ، رفتارها

در بیانت بند می آید زبان ناطقان
قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها

بال رفتن تا حریمت را ندارد این قلم
قاب قوسینت کجا و مرغک پندارها

طفل ابجد خوان تو سلمان سیصد ساله است
استوار مکتب ایثار تو عمارها

تا نفس داریم و تا خورشید می تابد به خاک
دل به عشق بی زوالت می کند اقرارها

پای بوسی تو عزت داده ما را اینچنین
گل نباشد کس نمی آید سراغ خارها

کی رود از خاطرتم یادت که در روز ازل
کنده اند اسم تو را بر سنگ دل حجارها

داغ تو در سینه ی ما هست چون خاک تواییم
لاله کی روییده در آغوش شوره زارها

گل که منسوب تو گردد رنگ و بویش می دهند
شاهد حرفم گلاب و شیشه ی عطارها

وقت رزمت آنچنانی که میان کارزار
رو به تو آرند وقت خستگی کرارها

ای که با خون دلت پرورده ایی اسلام را
چشم واکن که نهالت داده اکنون بارها

سنگ می خوردی و می گفتی که ایمان آورید
کس ندیده از رسولی اینچنین ایثارها

با عیادت از کسی که بارها آزرده ات
روح ایمان را دمیدی بر دل بیمارها

خم به ابرویت نیاوردی در این بیست و سه سال
بر سرت گرچه بلا بارید چون رگبارها

رفتی و داغ تو پشت دین رحمت را شکست
جان به لب شد از غمت ، شهرت مدینه ، بارها

تا که چشمت بسته شده ای قافله سالار عشق
رم نمودند عده ای و پاره شد افسارها

آنقدر گویم پس از تو میخ در هم خون گریست
ناله ها برخواست بعدت از در و دیوارها

*******************

اشعار رحلت پیامبراکرم  صلی الله علیه وآله وسلم ـ شاعرناشناس

رفتی و بی تو راحتی از ما گریخته
شادی ز قلب فاطمه بابا گریخته

امّت دگر ز خانه ما پا کشیده اند
چندان که خنده از لب زهرا گریخته

وضع مدینه هم ز خیانت عوض شده است
آن عطر مهر و عاطفه زین جا گریخته

زخم زبان زنند به ما جای تسلیت
از این گروه روح تسلّا گریخته

همسایگان ز گریه مرا سرزنش کنند
شادی ز ما و رحم از این ها گریخته

حتی بِلال هم به علی سر نمی زند
او هم ز سوء واقعه گویا گریخته

**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.