اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ وحید قاسمی

 

خرمن آسودگی شرار بگیرد
چادر مادر اگر غبار بگیرد

وای از آن لحظه ی بدی که ببینی
گوشه ای از دامنش به خار بگیرد

فصل خزانش، بهار خوشه ی اشک است
فاطمیه باغ گریه بار بگیرد

شام عروسی به فکر سائل خویش است
جامه ی نوداده، وصله دار بگیرد

حُرمت میلش ببین که تا به کجاهاست!
رفته برایش خدا انار بگیرد

دست علی گرچه بسته دراُحد امروز
دست ورم کرده ذوالفقار بگیرد

بد لگدی بود! محسن ازنفس افتاد
خواست که طفلی ز در فشار بگیرد

گریه ی زهرا به اختیارخودش نیست!
از دروهمسایه اختیار بگیرد

ماندم ازآن بازوی شکسته، چگونه
آمده پای تنورکار بگیرد؟

گودی چشمش مرا کشانده به گودال
تا مژه ام زخم بیشمار بگیرد

با دلِ خون رفت ازمدینه، علی هم
مانده برایش کجا مزار بگیرد؟

*****************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ نرگس غریبی

مسیحای حیدر ، چرا نیمه جانی
چرا ، سوخته از زمین و زمانی

تو دار و ندار منی ، اندکی صبر
در این ، بی شکیبی ، تو باید بمانی

شب از فکر فردا که شاید نباشی
به چشمم شده خواب ، یک درد جانی

حبیبم ،شکیبم ، طبیبم ، تو تنها
به این مرد بی کس شده هم زبانی

به اجبار ، سر میکشی بغض خود را
و پر میکشی ، سخت از دار فانی

قراری به دل نیست ، زهرای حیدر
تو باید غم سینه ام را بدانی

چه شد پر کشیدی و رفتی تو از دست
تو افتادی از پا به قد کمانی

فدای تو که قبله گاهی به عالم
تو که خاک پایت شده ، آسمانی

تو که سجده گاه ، همه جن و انسی
چرا فاطمه ، یاس من بی نشانی؟


******************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی


می شویمت که آب شوم در عزایِ تو
یا خویش را بخاک سپارم بجای تو

قسمت نبود نیتِ گهواره ساختن
تابوت شد تمامیِ چوبش برایِ تو

گر وا نمی شدند گره های این کفن
دق مرگ می شدند زِ غم بچه های تو

خون جای آب می چکد از سنگِ غسلِ تو
خون می چکد که زنده کند ماجرایِ تو

در بود و شعله بود و در اُفتاد رویِ تو
گُم شد میانِ خنده یِ مَردُم صدایِ تو

در بود و شعله بود و از آن در عبور کرد
هر کس که بود نیمه شبی در دعایِ تو

حالا زمانِ غسلِ تو فهمیده ام چرا
رویِ تو را ندید کسی تا شفایِ تو

تنها نه جای دست و زخم و کبودی است
آتش اثر گذاشته بر چشمهای تو


*******************
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی

اسماء بریز آب که قلبم مذاب شد
این مرد از خجالتِ این چهره آب شد
اسماء بریز آب که آتش گرفته ام
دیدی چگونه خانه من هم خراب شد
*
من چند بار شُسته ام و هَم نیامده
خونت هنوز می چکد از زخم تازه ات
این سنگِ غسل شاهدِ پهلویِ سرخ توست
ای خاک بر سرم چه کنم با جنازه ات
*
دریاب حالِ کودکانِ خودت را ببینشان
با گریه آستین سرِ دندان گرفته اند
حالا که وقتِ بُردنِ تابوتِ مادر است
از من نشانِ خانه یِ سلمان گرفته اند
*
حالا عزایِ کندن قبرت گرفته ام
حالا برای بردنِ تابوت مانده ام
این جای تیغ کیست که بر بازوی تو است
این نقش دست کیست که مبهوت مانده ام
*
آه ای غرورِ من پس از این وقتِ تسلیت
لبخندها به دیدنِ یارِ تو می رسند
برخیز ذوالفقارِ نبردِ مرا ببند
فردا برایِ نبشِ مزارِ تو می رسند
*
باید که چند قبر برایت درست کرد
باید مرا به جای تو در قبر جا دهند
دست پدر رسید تو را گیرد از علی
شاید که زخم آتش در را شفا دهند

***************
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ سعید مرادی

تا تو بودی فاطمه صبر و قراری داشتیم
ای گل نیلی من باغ و بهاری داشتیم

تا تو بودی فاطمه در شهر ختم المرسلین
با تو در شهر پیمبر اعتباری داشتیم

تا تو بودی خنده بر لبهای حیدر می نشست
تا تو بودی فاطمه خوش روزگاری داشتیم

تا توبودی فاطمه پشت و پناه مرتضی
از تمام اهل یثرب انتظاری داشتیم

تا توبودی گرمی بازار قلبم فاطمه
ما بجز عشق تو با دنیا چه کاری داشتیم

تا توبودی ماه من ای شمس نیلیِ علی
در دل شبهای خود ماهم نگاری داشتیم

تا توبودی ذکر لبهای علی بعد از نماز
غیر ذکرت ما کجا ذکر و شعاری داشتیم

تا توبودی ای جبیب خالق هفت آسمان
بین مردم فاطمه عز و وقاری داشتیم

تا توبودی یار من ای یاور قامت کمان
ما کجا هر لحظه چشم اشکباری داشتیم

تا تو رفتی فاطمه دنیا برایم تیره شد
در فراقت روز و شبها سوگواری داشتیم

تا تورفتی من غریب و بی کس و تنها شدم
در عزایت روزها هم شام تاری داشتیم

تا تورفتی از کنارم ای تمام هستیم
روز و شب با یاد رویت بی قراری داشتیم

تا تورفتی رفتم از دست ای تمام باورم
روضه خواندیم و به یادت حال زاری داشتیم

تا تورفتی زیر خاک ای خفته در زیر لحد
ما دوچشم خیس همچون جویباری داشتیم


*******************
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ سعید مرادی

نیمه ی شب بود و وقت دفن زهرای علی
تر شده از اشک دیده ماه سیمای علی

گوشه ی تابوت زهرا شاه مظلومان نشست
لرزه افتاده ب لبها و ب اعضای علی

مرتضی مجنون مجنون در کنار بچه ها
در کفن خوابیده اما یار و لیلای علی

گفت زهرا جان زینب چشم خود را باز کن
ای پرستوی مهاجر یار زیبای علی

یار هجده ساله من با علی حرفی بزن
دیده واکن تا ببینی قلب شیدای علی

رحم کن بر حال زارم ای چراغ انجمن
شد امیدم نا امید ای یار تنهای علی

روضه خواند و گریه کرد و آسمان بیتاب شد
در عزای همسر و محبوب و همتای علی

داد زهرا را به دست خاتم پیغمبران
بین خاک آهسته خفته دُرّ یکتای علی

موعد هجران رسید و شد خزان در باغ دل
با رخ نیلی میان خاک حورای علی

خاک روی قبر زهرا ریخت سلطان نجف
گفت حیدر الوداع ای ماه طوبای علی


*****************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی

امشب مدینه خوابِ راحت کرد مادر
اما تو را خیلی اذیت کرد مادر

همسایه هایت را دعا کردی و این شهر
هرشب فقط پشتِ تو غیبت کرد مادر

چشم و سر و پهلویَم امشب درد دارند
دردِ تو بر ما هم سرایت کرد مادر

بابا تو را می شست دیدم رفت از حال
وقتی به بازویِ تو دقت کرد مادر

این زخمِ سینه عاقبت کارِ خودش کرد
ما را اسیرِ این مصیبت کرد مادر

هم اشک هم بابا عرق می ریخت اما
حالِ مرا خیلی رعایت کرد مادر

از چادری که سهمِ من شد از تو،پیداست
آتش فقط از تو عیادت کرد مادر

با آنهمه زخمی که خوردی ، قاتلِ تو
از ماندنت در کوچه حیرت کرد مادر

آنروز دیدم هفت جایت را شکستند
دیدم مغیره هِی جسارت کرد مادر

دست از قلافِ خویش قُنفذ بر نمی داشت
هِی زد ، تو را غرقِ جراحت کرد مادر

از بس برایم روضه خواندی از حسینم
چشمم به این خون گریه عادت کرد مادر

می آید آنروزی که می گویم : کجایی
پیراهنش را شمر غارت کرد مادر

بر نیزه بود و ناگهان دیدم که سنگی
پیشانیِ او را دو قسمت کرد مادر

بازارِ شام و حال و روزِ ما به بازار
عباس را غرقِ خجالت کرد مادر

عمداً سنان با چند نامردِ یهودی
ما را معطل چند ساعت کرد مادر

**************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسین ایمانی

وقتی که گرمِ روضۀ عباس باشی
باید به فکرِ گردشِ دستاس باشی

باروضه هایِ فاطمه وقتی عَجینی
که بی قرارِ روضۀ اُمُّ البنینی

عبّاس دردِ دست وُ بازو را کشیده
عبّاس طعمِ زخمِ پهلو را چشیده

عبّاس می داند به جایِ دیدۀ تار …
باید بگیری دست را بررویِ دیوار

امّاچه می گویم ابوفاضل ندارد
دستی که جایِ دیدۀ پُرخون گُذارد

وقتی که باصورت زمین افتاد سقّا
بی شک وُّ شبهه ناله زَد اِی وای زهرا

بررویِ خاکِ چادریِّ مادرَش خُفت
زهرا که آمد علقمه اَدرِک اَخا گفت

بانالۀ اَدرِک اَخا ازخیمه ها شاه
اُفتان وُخیزان آمد وُ ذکرِ لَبَش آه

آهِ عجیبِ شاه صحرا را گرفته
انگار شَط هَم بویِ زهرا راگرفته

خون از نگاهِ ساقیِّ لب تشنه شدپاک
آمد نِدا از آسمان  ازسویِ افلاک

تاروزِمحشر پرچمِ عبّاس بالاست
اُمُّ البنین عبّاسِ تو فرزندِ زهراست

هرفاطمیِّه نغمۀ عبّاس و ُمادر
شد ندبۀ هجرانِ تو اَلغوث دلبر

******************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ سید حمیدرضابرقعی

گل های عالم را معطر کرده بویت
ای آن که می گردد زمین در جست و جویت

یادش بخیر آن روزها ریحان به ریحان
می چید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت

سیاره ها را در نخی می چیدی آرام
می ساختی تسبیحی از خاک عمویت

برداشتند از سفره ات نان، مردم شهر
جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت

درهای رحمت باز می شد با دعایت
دردا که می بستند درها را به رویت

تاریخ می داند فدک تنها بهانه است
وقتی بهشت آذین شده در آرزویت

وقتی منزه گشته خاک از سجده هایت
وقتی مطهر می شود آب از وضویت

چادر حمایل می کنی از حق بگویی
حتی اگر یک شهر باشد روبرویت

برخاستی با آن صفت های جلالی
این بار آتش می چکید از خلق و خویت

حتی زمان می ایستد از این تجسم
تو سوی مسجد می روی مسجد به سویت

از های و هو افتاد دنیا با سکوتت
دنیا به آرامش رسید از های و هویت

از بانگ بسم الله الرحمن الرحیمت
از شکوه های  "الذین آمنویت"

تو خطبه می خواندی و می لرزید مسجد
ذرات عالم یک صدا لبیک گویت

خطبه به اوج خود رسید آن جا که می ریخت
مدح علی حیدر به حیدر از گلویت

گفتم علی… او قطره قطره آب می شد
آن شب که روشن شد سپیدی های مویت

آن شب که زخم تو دهان وا کرد، آرام
زخم تو آری زخم … آن رازِ مگویت
?
هنگام دفن تو علی با خویش می گفت
رفتی ولی پایان نمی یابد شروعت…


******************
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی

دارم عذاب می کشم و آب می کشم
با چاه آه از دلِ بی تاب می کشم

افتاده عکس ماه دراین چاه وعکس من
دارم خجالت از رُخِ مهتاب می کشم

کِی در کنارِ خاکِ تو من خاک می شوم
کِی رَختِ خویش از دلِ سیلاب می کشم

سلمانِ پیر زیرِ بغلهایِ من گرفت
خود را به رویِ شانه یِ اصحاب می کشم

عکس تو مانده است به دیوارِ خانه ام
دستی که بسته شد رویِ این قاب می کشم

من هرچه می کشم همه از دستِ قنفذ است
داد از مغیره از غم خوناب  می کشم

من هرچه از تومانده دراین بقچه ی غریب
دارم به چشم خسته ی بی خواب می کشم

دارم لباسِ سوخته را جمع می کنم
این میخِ این در این همه را آب می کشم


********************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسین کریمی

ناگهان در سکوت یک خانه
آتشی پنجه بر درش انداخت
مادری پشت درب و شعله و دود
نگهش را به همسرش انداخت

کودکانش چقدر می‌ترسند
خانه‌ای که اسیر شعله شود…
غیرت مرد چون لگد بخورد
پسرش زودتر شکسته شود

«مادرم را دگر کتک نزنید»
التماس غرور یک پسرست
وسط کوچه و زمین خوردن…
درد پهلو و سینه دردسرست

ازدحامی ز خیل نامردان…
کودکی زیر دست و پا مانده
سرنوشت حسین اینگونست
روز گودال کربلا مانده…

کودک قصه‌‌های این کوچه
آخرین لحظه‌های عمرش بود
پیرمرد غریب عاشورا
یاد مادر فقط به فکرش بود

باز هم زیر دست و پا رفت و…
نانجیبان به جانش افتادند
زینت دوش حضرت خاتم
مادر و خواهرانش افتادند…

تشنگی زیر دست و پا سخت است
آسمان دود شد به چشمانش
میزند هی نفس نفس آقا
ای فدای لبان و دندانش…

*****************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ یاسر مسافر

ایستادند جسورانه تماشا کردند
خون به قلب علی حضرت زهرا کردند

عده ای مهر سکوتی به لب خود زده اند
عده ای در سرشان نیت دعوا کردند

اصلا انگار نه انگار که بیت زهراست
هیزم آورده و هم شعله مهیا کردند

با وصایای نبی با خوشان این مردم
بعد پیغمبرشان آه چه بدتا کردند

انتقام از علی از احد و خیبر بود
بی جهت نیست که این قائله برپا کردند

لشگر کینه حریف گل ریحانه نشد
یا غلاف آمده و حل معما کردند

به تلافی ز علی همسر او را زده اند
میخ را در وسط سینه او جا کردند

وسط کوچه به پیش علی افتاد زمین
تا زمین خورد جماعت همه هورا کردند

*******************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ رضاباقریان

ای مرا غره الحمیده علی
به شبم طلعه الرشیده علی

حق مرا از همان شب اول
فانیِ راهت آفریده علی

من و تو آنقدر طهوراییم
که خدا نازمان خریده علی

ما فدای همیم آقاجان
تو شهید و منم شهیده علی

زیر بار غریبی ات آقا
زانوانم دگر خمیده علی

طعم ضرب غلاف و سیلی را
این تن خسته ام چشیده علی

آنچنان قامتم خمیده شده
که فلک هم چنین ندیده علی

اینکه از تو گرفته ام چهره
خورده بر صورتم کشیده علی

آنچنان سرفه می کنم شبها
که امان مرا بریده علی

تا دهان باز می کند زخمم
می شوم مرغ سربریده علی

جان زینب بیا حلالم کن
موقع رفتنم رسیده علی

********************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ رضاباقریان

در باز شد با یک لگد اما به یک سمت
افتاد در با حضرت زهرا به یک سمت

فضه دوید اما میان راه افتاد
تا دید بانو می کشد خود را به یک سمت

با تازیانه قنفذ آمد سمت زهرا
پایین آمد ضربه از بالا به یک سمت

حوریه از جا پا شد اما بر زمین خورد
شیطان علی را برد از آنجا به یک سمت

مولا خجالت می کشید از روی زهرا
وقتی که دستش بسته بود آقا به یک سمت

دنبال حیدر با تنی مجروح می رفت
تا دید دارد می رود مولا به یک سمت

خیلی دلش می خواست تا از پا نیفتد
افتاد اما بین راه از پا به یک سمت


******************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی

رهایم که نمیسازد همین کابوس و تکرارش
همین خواب پریشان و شب و اندوه و آزارش

پدر ناگفته می داند من این را خواندم امشب از
نگاهِ سر به زیرِ او خجالت های بسیارش

حسین آرام میگرید که می فهمد سکوتم را
ولی زینب مرا کُشته مرا کُشته از اصرارش

به تن پیراهنی دارد که مادر برتنش کرده
لباسی که اناری بود رنگش ، نقشِ گلدارش

لباسی را  که فضه بسکه  شسته رنگ و رو رفته است
ولی پاره شده پهلویِ آن از جای مسمارش

نشسته با همان چادر که خاکِ کوچه را خورده
به یادِ مادرم اُفتاده ام امشب زِ دیدارش

میان کوچه بودم دستِ من در دست مادر بود
مرا می برد تا خانه مرا با حالِ بیمارش

سرِ راهم حرامی بود و راهی تنگ نالیدم
خداوندا نیافتد بر من و مادر سر و کارش

رسید و مادرم تا نامِ بابا بُرد از خشمش
لبِ خود را گزید و مُشت شد دستِ ستمکارش

به رویم چادر خود را کشید و خواست با چشمم
نبینم ضربِ سنگین را نبینم چشمِ خونبارش

یکی با رویِ دستش زد یکی با پشتِ دستش زد
یکی نقشی به رویش زد یکی هم زد به دیوارش

یکی انداخت از خاک و یکی انداخت از پایش
یکی از چشمها زخم و یکی از چشمها تارش

به دوشم مادرم را می کشیدم  گریه ام می گفت
خدایا هیچ طفلی را نساز اینسان گرفتارش


*******************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ جواد دیندار

کمک کن این دلم ازاین سیاه ترنشود
از این که هست دلم پر گناهتر نشود

خدای من تو کمک کن که صاحب عصرم
خدا نکرده از این بی سپاه تر نشود

به یک نگاه مرا زیر و رو کنی تو اگر
به خاطر گنهم چشم شاه تر نشود

نفهم بودم و رفتم پناه من تو نرو
نرو که زندگی ام بی پناهتر نشود

مسیرمن شده کج پس دعام کن آقا
مسیر نوکر تو اشتباهتر نشود

ز توبه های شکسته،شکسته شد قلبت
به توبه هم دل من سربه راهتر نشود

برای مادرت این روزها که گریانی
دعا کنم دلت ازمن پر آه ترنشود

شکست با لگدی درب خانه را ملعون
که مادر تو از این پا به ماه تر نشود


********************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ سید ابوالفضل عصمت پرست

از این مسیر پر از غم نمیشود رد شد
از این مصیبت اعظم نمیشود رد شد

چهل نفر همه در کوچه…کوچه ای باریک
حساب کردم و دیدم نمیشود رد شد

بدون گریه از این کوچه ها بماند که
از آستانه ی در هم نمیشود رد شد

فدک قباله ی زهراست تا أبد از این
بدیهیات مسلم نمیشود رد شد

فدک نوشت که در بحث ارث مادر از
شروع سوره ی مریم نمیشود رد شد

غلاف و ضربه ی در، علت شهادت اوست
از این أدلّه ی محکم نمیشود رد شد

به دست باد به گودال, کوچه را برده ست
از این اشاره ی پرچم نمیشود رد شد

قرار بود غزل فاطمی شود اما
از التهاب محرم نمیشود رد شد

ورق زدم صفحات مقاتل غم را
از این دو خط مقرم نمیشود رد شد

هنوز مشک همین مشک پاره نم دارد
برای اصغر از این نم نمیشود رد شد

به گریه گفت سکینه که از محله ی شام
بدون بودن محرم نمیشود رد شد…..


********************
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ میلاد عرفان پور

چنان که دست گدایی شبانه می لرزد
دلم برای تو با هر بهانه می لرزد

هنوز کوچه به کوچه ، حکایت از مردی ست
که دستِ بسته ی او عاشقانه می لرزد

چه رفته است به دیوار و در که تا امروز
به نام تو در و دیوار خانه می لرزد

چه دیده در که پیاپی به سینه می کوبد ؟
چه کرده شعله که با هر زبانه می لرزد ؟

هنوز از آنچه گذشته است بر در و دیوار
به خانه چند دلِ کودکانه می لرزد

دگر نشان مزار تو را نخواهم خواست
که در جواب ، زمین و زمانه می لرزد

ز من شکیب مجو ، کوه صبر اگر باشم
همین که نام تو آرند شانه می لرزد


*******************
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ مجید لشکری

با چشم های بی نوایش گریه می کرد
مسمار هم حتّی برایش گریه می کرد

هر چند بُغضش آسمان را سخت آزرد
گویا زمین بر گریه هایش گریه می کرد

خاموش ماند و رو گرفت و لب فرو بست
با ناله های بی صدایش گریه می کرد

دیروز در وقت نماز صبح دیدم
سرگرم صحبت با خدایش گریه می کرد

دیدم که جارو زد به خانه با مشقّت
دیدم که مادر لا به لایش گریه می کرد

می گفت از پهلو و زخمِ بسـتر و درد
«عجّل وفاتی» شد دعایش… گریه می کرد

چون شمعِ نیمه سوخته سو سو زنان شد
دیدم که حیدر پیش پایش گریه می کرد

«ای کاش ها» در سینه اش آتش گرفتند
«ای کاش» هم بر های هایش گریه می کرد

می دوخت بر روی حسینش چشم ها را
با یاد دشـت کربلایش گریه می کرد

می ماند مات سرخی لب های طفلش
همراه با تشت طلایش گریه می کرد

می دید زیر سمّ اسبان مصحفی را
با آیه های جا به جایش گریه می کرد

و الشّمر جالس…! آه! زهرا ناگهان دید
شمشیر دشمن در قفایش گریه می کرد

یک نیزه سمت آسمان خورشید می برد
انگار نیزه بین نایش گریه می کرد

وقتی که می دید آسمان خشکی گرفته
با چشم های بینوایش گریه می کرد


*********************
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ وحید گل محمدی

تا سر دیوارهای خانه هیزم ریختند
با لگد بر درب، با تدبیر می زد دومی

یک نفر با تازیانه یک نفر هم با قلاف
ضربه را با پهنهء شمشیر می زد دومی

هرچه زد خسته نشد آن دشمن دین خدا
بین کوچه مادرم را سیر می زد دومی

مادرم را آب کرده غربت بابا علی
بین کوچه خنده با تحقیر می زد دومی

دست بابا بسته و دستان مادر راشکست
بی امان بر قلب زینب تیر می زد دومی

******************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ ابراهیم لآلی

ای مظهر کمال و درخشندگی حسین
من آمدم تا که کنم بندگی حسین

من بنده ی توأم به کسی رو نمیزنم
پیش کسی به غیر تو زانو نمیزنم

تو مهربان تر از پدر و مادر منی
بالاتر از تصور و هر باور منی

از آن زمان که پشت و پناهم شما شدی
از آن زمان که مقصد راهم شما شدی

آباد گشتم و شده ام بی قرار من
فولاد گشتم و شده ام ذوالفقار من

ایل و تبار من همه قربانتان بود
این ها همه به خاطر احسانتان بود

آتش بگیرد این دل ویرانه ام حسین
کردی ز عشق خویش تو دیوانه ام حسین

مجنونم و به کوی تو لیلا رسیده ام
بهر عزای حضرت زهرا رسیده ام

ای کشته ی دوشنبه حسین ای خدای راز
آمد عزای مادر قامت خمیده باز

آقا شنیده ام که مادرتان را کتک زدند
در کوچه ها به زخم دل تو نمک زدند


**************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ علی زمانیان

وقتش رسید، هم سخنت را عوض کنی
هم خواهش رها شدنت را عوض کنی

لاغرشدی کفن دگر اندازه ی تو نیست
باید زمان پر زدنت را عوض کنی

پهلو عوض نکن تو که مجبور می شوی
وقت نماز، پیرهنت راعوض کنی

دستت تکان نمی خورد اصلا نیاز نیست –
بادست خود لباس تنت را عوض کنی

باید که یا تحمل بی تابی حسن –
یا جای بغچه ی کفنت راعوض کنی

باغ بنفشه شد به خدا غنچه ی تنت
مویم سفید می شود از راه رفتنت

خیلی رعایت دل بی یار می کنی
داری مرا به خویش بدهکار می کنی

حتی هنوز هم که دگر بی نفس شدی
با این نفس نفس نفسم کار می کنی

پنهان نکن عزیز دلم بی دلیل نیست
تامی رسم تو روی به دیوار می کنی

حس می کنم خلاصه که نامحرمت شدم
بعد از دو ماه و نیم که انکارمی کنی

باشد نگو فقط کمی آرام گریه کن
همسایه را دو مرتبه بیدار می کنی

نیلوفرم قدم به قدم زرد می شوی
پامی شوی دوباره کمر درد می شوی

شکر خدا که ظاهرا امروز بهتری
نان می پزی و دست به دستاس می بری

باشد قبول خوب شدی! جمله ای بگو
تا مطمئن شوم که ز پیشم نمی پری

دلتنگ دست های تو و موی زینبند
آئینه ها و شانه و سنجاق و روسری

این فاطمه که فاطمه ی این دو ماه نیست
حالا درست مثل زمان پیمبری

قد قامت صلات! زمان نماز شد
باید نماز را سر پا جا بیاوری

اما دوباره پای قیام تو پا نشد
حتی قنوت نافله ات هم ادا نشد…


*******************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ قاسم احمدی

خدای ما یکی آن هم فقط خدای علی
علی برای یکی و یکی برای علی

تمام عالم اگر از علی جدا بشوند
ببین که ریخته جانش، به زیر پای علی

تمام شهر مریض زر اند و زور و ریا
در این میانه یکی هست مبتلای علی

وجوب بعثت احمد به لطف دختر اوست
سرای دختر او شد چنین حرای علی

خدا اگرچه محمد به مصطفایی خواند
شده ست فاطمه اش تا که مصطفای علی

به شادی و به غم مرتضی کنارش بود
همیشه همره او بوده پا به پای علی

نداشت طاقت اینکه غم علی بیند
شهید راه بلاها و غصه های علی

تمام شهر مدینه یکی یکی در زد
که، های مردم تا آخرت گدای علی

که جانشین نبوت، امامت علی است
نشسته فتنه گری، از چه رو به جای علی؟

میان ماذنه هاتان علی، ولی الله ست
تمام دین خدا هست در ولای علی

اگر که میخ دری مانعش نمی گردید
نمی رسید به دست عدو عبای علی

کنار پیکر زهرا همان مکانی است
که می رسد به دو عالم نوای وای علی

نه مالک و نه حذیفه،نه میثم و سلمان
کسی نبوده مثالش شود فدای علی

دگر به نقشه ی ملجم، به تیغ کاری نیست
نشسته خار کس دیگری به نای علی

چه حیف دشمنان علی زود فهمیدند
بقای فاطمه باشد همان بقای علی


******************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی

اگرچه سایه ای از دخترت به جا مانده
رسیده ام که بگویم قرارِ ما مانده

رسیده ام سرِ خاکی که سایه بانش ریخت
نشسته ام؟ نه قد و قامتم دو تا مانده

یکی دو روز فقط صبر کن؛ کنارِ توأم
که چند نیمه نفس بینِ ما دوتا مانده

دلم برایِ علی شور می زند تنها
برای او فقط این یارِ ِبی صدا مانده

مسیرِ خانه ی مان تا مزارِ تو سُرخ است
جراحتی ست که در پهلویم به جا مانده

مدد زِ شانه ی طفلم گرفته می آیم
به چهره ام اثرِ دستِ بی حیا مانده

هنوز هم همه ی سرفه های من خونی ست
هنوز هم به رخم ردِّ شعله ها مانده

تمامِ روز فقط حرفِ زینبم این است:
که رویِ چادر تو چند جایِ پا مانده

بس است شکوه ام و داغ هایِ من بگذار
نمک به زخم زنم داغِ کربلا مانده

نشسته بینِ خرابه در انتظارِ پدر
دو پلکِ بی رمقش سمتِ نیزه ها مانده

زبان گرفته که سربارِ عمّه اش شده است
از آن شبی که از آن قافله جدا مانده

صدای عمّه ی خود را دگر نمی شنود
فقط نه این چِقَدَر زیرِ دست و پا مانده

به عمّه گفت که عمّه بِگرد می یابی
به قد من به گمانم که بوریا مانده


************************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ وحید قاسمی

دو پلک شب شکنت گریه می کند زهرا
به پایِ سوختنت گریه می کند زهرا

چه قدر آب شدی این دو هفته ی آخر!
لباس بر بدنت گریه می کند زهرا

کبودتر شده ای! ماهِ در محاق چرا !؟
نفس بکش،حسنت گریه می کند زهرا

دوباره رازِ گُل سرخِ سینه افشاء شد
دوباره زخم تنت گریه می کند زهرا

کفن سوا نکن از گنجه ی جحازِ خودت!
حسینِ بی کفنت گریه می کند زهرا


********************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ ناد علی کربلایی

از بسکه دلم را غم جانکاه گرفته
راه نفس از پیچ و خم آه گرفته

یارب چه خسوفی است که پوشانده قمر را
خورشید ز نیلی شدن ماه گرفته

بر بردن حق علی اندر خم کوچه
شیطان ز فرشته جلو راه گرفته

نقشی به رخ دختر طاهاست ز سیلی
یا ماه از این ماتم جانکاه گرفته

تنها غمش آتش نزده بر دل طفلان
هر دل که ز حالش شده آگاه گرفته

از آتش و مسمار و در و سینه و پهلو
آتش به دل خسرو ذیجاه گرفته

از بس که غمش سخت بود بر دل حیدر
بر راز دلش سر به سوی چاه گرفته

گفتی که غریبانه به خاکم بسپارید
تابوت ترا دست یدالله گرفته

این قبر تو و قدر تو مظلومه عالم
جان علی اندرگه و بیگاه گرفته

کی « کرببلایی » نگرد مهدی موعود
داغ دلت از قاتل گمراه گرفته


**********************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ شاعر ناشناس

رنگ خزان شدم ز غمت ای خزان من
زهرای من حبیبه ی من مهربان من

میبینی از غمت چقدر میخورم زمین؟
دیگر شدم بدون عصا آسمان من

مانده هنوز بستر تو گوشه ی اتاق
با لاله اش چکار کنم باغبان من؟

ماندست چند تار مویت بین شانه ای
چشمم که خورد تیر کشید استخوان من

راحت بخواب درد کشیدن تمام شد
راحت بخواب درد کشیده جوان من

کابوس لحظه های علی نقش قبر توست
فکرش به هم زدست زمین و زمان من

چهل قبر ساختم که نفهمند هیچوقت
آخر کجاست قبر تو راز نهان من

گفتم در جدید بسازند بعد تو
تا میخ ها دوباره نگیرند جان من

حالا دگر تمام شده امتحان تو
حالا دگر شروع شده امتحان من

لطفا اگرشاعرش را میشناسید اطلاع دهید

********************
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ رسول ملکی (حسرت)

فاطمیه چشم من تر میشود
گریه هایم نذر مادر میشود

روضه هایش را تداعی میکنم
تاکه چشمم خیره بردر میشود

از مغیره کینه دارم در دلم …
او که باشد پشت در شر میشود

یاد آتش یاد مسمار  یاد در …
عمرمن باروضه ها سر میشود

فاطمیه مادری در پشت در
باعث اندوه حیدر میشود…

باغ گل دارد به دامن فاطمه
در مدینه غنچه پرپر میشود

میخ در کوچکتر از  آن تیر بود
باوجودش عمه مضطر میشود

باهمان تیر سه شعبه حرمله …
قاتل شش ماهه اصغر میشود


*********************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ محسن حسن آبادی

به نبودنت کنارم ، عزیزم
علی کم کم باید عادت بکنه
گره افتاده به کار من… خدا !
باعث و بانی شو لعنت بکنه

جای گریه های زینب و حسن
باید این روزا تو خونمون گُلم
صدای گریه ی محسن میومد …
چقدر خالیه جای بلبلم

رو دلم مونده یه بار صدام کنی
ببینم که حال و روز تو خوشه
بعضی وقتا که نفس کم میاری
خس خس سینه ت علی رو میکشه

چند شبی که درد تو زیاد شده
میرم آروم یه گوشه آه میکشم
اونقدر بارونی ام که هر دَفه
جای آب اشکمو از چاه میکشم

چشماتو نبند ببین که زندگیش
این روزا بی شاخ و بی برگه علی
توام از پیشم بری دق میکنم
یه کمی دَووم بیار مرگ علی

*******************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ ایمان کریمی

اول سکوت صبح معبر را شکستند
شب حرمت محراب و منبر را شکستند

بغض پدر در قلب آنها ریشه کرد و
با سنگ کینه بغض مادر را شکستند

عمداً دل از "اِنسیَّهُالْحَوْراء" کندند
عمداً دل بابام حیدر را شکستند

بعدش رسیدند عده ای با چوب و آتش
آتش کشیدند و سپس در را شکستند

او"بِضْعَه ی" پیغمبر و روح علی بود
قلب علی، قلب پیمبر را شکستند

جا مانده های کوچه وقتی که رسیدند
در کربلا پهلوی اکبر را شکستند

در قتلگاه آن روز پیش پیکر شاه
آن حرمتی که داشت معجر را، شکستند

این بار اما نانجیبان بین گودال
با سنگ کینه، بغض خواهر را شکستند

******************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ جواد شیخ الاسلامی

فکر کردن به غم و غصه مادر سخت است
خواندن روضه در چند برابر سخت است

از حسین این همه اصرار: حسن حرف بزن
از حسن بغض پی بغض: برادر سخت است

زیر بار غم تو می شکند پشت پدر
زندگی بی سر و بی همسر و سرور سخت است

دل حیدر دل کوه است، دل کوه آری
ولی این داغ برای دل حیدر سخت است

من همان اول بسم الله اشکم جاری است
چقدر زمزمه سوره کوثر سخت است

***************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ مهدی رحیمی

این شمع وقتی رفته سوسو رو به قبله
خورشید می تابد ازاین سو رو به قبله

وقت نماز فاطمه مانده ست عقلم
قبله به او رو کرده یا او رو به قبله؟

تاکعبه رو به قبله باشد درنمازش
می ایستد زهرا ازاین رو روبه قبله

چشمش همینکه تار شد چرخید انگار
یک مرتبه یک دشت آهو رو به قبله

بالای چشمانش هم انگاری نشستند
ازبعد آن ضربه دو ابرو رو به قبله

پهلو گرفته روبه مولا کشتی اما
هرشب شده پهلو به پهلو رو به قبله

درظاهر خانه فقط زهراست بدحال
در بسترند اما سه بانو رو به قبله

روضه همین بیت است مادر می نشیند
جای دوزانو ، چارزانو رو به قبله


*******************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ مرتضی شاهمندی

بازو شکسته ای تو ولی کار میکنی
لطفی تو بر من و  دل خونبار  میکنی

دیگر نمانده تاب وتوانی  به پیکرت
بس کن   چقدر  ناله  ز  اغیار  میکنی

آرام  جان من  نکند رفتنی شدی؟
دائم  دعا  به  محضر  دادار  میکنی

عجل وفاتی تو مرا کشته، ازچه رو
برمرگ خود تو این همه اصرارمیکنی؟

خانه خراب میشوم از پرکشیدنت
پرپر مزن که خون  به دل یار  میکنی

دلگرمی علی تویی ای نورخانه ام
این خانه را  ز رفتن خود تار میکنی


*******************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ جعفر ابوالفتحی

چقدر بین کوچه ها زدم نفس نفس
شدم میان کوچه مثل مرغ در قفس
کجایی ای علی بیا به داد من برس

حسن دو دیده را پر از ستاره میکند…

به زخم سینه ی شکسته ام نمک زدند
مرا به کوچه با بهانه ی فدک زدند
مرا کنار دیده ی حسن کتک زدند

حسن به بی قراری ام نظاره میکند…

گلم که زیر تازیانه ها, شدم گلاب
دو بازویم ز سوز تازیانه شد کباب
کجایی ای یل عرب بیا ابوتراب

حسن فقط به چادرم اشاره میکند…

تو مرهمی به زخمهای بی شماره ام
نظر نما علی به گوش و گوشواره ام
بیا نگاه کن به خون گوش پاره ام

حسن فقط نظر به گوش پاره می کند…


*****************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ امیرفرخنده

خون به دلم نکن هنوز جوونی
تو میتونی هنوز پیشم بمونی

فاطمه تو زندگی حیدری
برای بچه های من مادری

پس بمون و نذار دلم کباب شه
نذار که زندگی برام عذاب شه

روتو ازم نگیر ، نگیرجونمو
پاشو بازم جارو بزن خونمو

تو پاشو رو پات گل نو بهارم
برات قباله ی فدک میارم

پاشو به خونم سر و سامون بده
از تنور خونه بهم نون بده

پاشو دوباره دست بگیر جاروتو
میون حرفا پیش نکش تابوتو

حال علی همینجوریش خرابه
دنیا بدون تو برام سرابه

پاشو بزار بسترتو جم کنم
بزار تا بال و پرتو جم کنم

الحمدلله داری بهتر میشی
خدا بخواد دوباره مادر میشی

دوباره خونه رنگ و بو میگیره
دوباره چشمای تو سو میگیره

فقط بمون ، برات دعا میکنم
از این به بعد من درو وا میکنم


*******************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ نوید طاهری

التماست می کنم چشمان خود را باز کن
ای همه پشت و پناهم بحر خود اعجاز کن

از نفس افتاده ام جان علی حرفی بزن
من به پایان آمدم خیز و مرا آغاز کن

از حسن هربار پرسیدم جوابش اشک بود
تو بگو از کوچه و این راز را ابراز کن

می کِشد با گریه صورت بر کف پایت حسین
لااقل برخیز و این تشنه لبت را ناز کن

چند روزی می شود پیش تو من نامحرمم
پس بیا حالا که داری می روی رو باز کن

سینه ات مجروح مسمار و پَرِ تو سوخته
با چنین بال و پری آرامتر پرواز کن


*******************

اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ یاسر مسافر

شهر آبستن غم هاست، خدا رحم کند
شهر این بار چه غوغاست… خدا رحم کند

بوی دود است که پیچیده، کجا میسوزد؟
نکند خانه ی مولاست؟ خدا رحم کند

همه ی شهر به این سمت سرازیر شدند
در میان کوچه دعواست… خدا رحم کند

هیزم آورده که آتش بزنند این در را
پشت در حضرت زهراست… خدا رحم کند

همه جمعند و موافق که علی را ببرند
و علی یکه و تنهاست…. خدا رحم کند

بین این قوم که از بغض لبالب هستند
قنفذ و مغیره پیداست… خدا رحم کند

مادر افتاد و پسر رفت زدست، درد این است
چشم زینب به تماشاست… خدا رحم کند

مو پریشان کند و دست به نفرین ببرد
در زمین زلزله برپاست… خدا رحم کند

ماجرا کاش همان روز به آخر می شد
تازه آغاز بلاهاست…. خدا رحم کند

غزلم سوخت، دلم سوخت، دل آقا سوخت
روضه ی ام ابیهاست… خدا رحم کند ….

 

8 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.