شعراسارت درشام

شعراسارت درشام ـ سیدپوریاهاشمی

خدا بخیر کند باز ازدحام شده

زمان روضه جانسوز شهر شام شده


تمام شهر برای نظاره جمع شدند

عذاب حضرت زینب نگاه عام شده


یهودیان به تلافی خیبر آمده اند

زمان سنگ زدن وقت انتقام شده


تمام صورت آقا بروی نی خون است
سرش شکسته ز بس هتک احترام شده


خدا کند که نباشد درست این روضه

که آل فاطمه وارد به بزم شام شده


چه شد امام به گریه سه بار گفت الشام؟

تمام روضه خلاصه در این کلام شده

**********

شعراسارت درشام ـ امیرعظیمی

شهر آبستن یک فاجعه ی سنگین است
دامن عرش حق از خون جگر رنگین است

شهر آذین شده، امروز چه در سر دارد
آه، اینجا چقدر کفر برادر دارد

مطربی مشق طرب دارد و هی می رقصد
شاعری شعر به لب دارد و هی می رقصد

شام با نقشه ی ابلیس هماهنگ شده
بام این شهر پر از خار و خس و سنگ شده

شام شهریست که با ظلم و ستم آباد است
شامی از دیدن اندوه اسیران شاد است

توی این شهر که از زخم زبان لبریز است،
توی این شهر که از چشم چران لبریز است،

چقدر عمه ی سادات معطل شده بود
پشت دروازه ساعات معطل شده بود

عاقبت شهر پر از هلهله شد، واویلا
نوبت آمدن قافله شد، واویلا

دلقکان دور و بر قافله می رقصیدند
همه بر وضعیت قافله می خندیدند

اسرا، آه در اینجا چقدر آشفتند
خارجی، بس که به اولاد پیمبر گفتند

وای، این هاچقدر سنگ به سرها زده اند
چوب طعنه به لب زاده ی زهرا زده اند

خیزران بود در اینجا به روی لب می خورد
سنگ تکفیر به پیشانی زینب می خورد

روز این شهرِ پر فتنه عجب تاریک است
کوچه هایش چقدر بی ادب و باریک است

آه، این قوم که ناموس ندارد ای کاش
اُسرا را سر بازار نیارند،ای کاش

سر بازار دل عمه بجوش آمده بود
چقدر دور حرم برده فروش آمده بود

سر بازار شرر بر دل ایوب زدند
چکمه شمر لعین را چه گران چوب زدند

همه جا در سر بازار چنین پخش شده
خاک پای پسر سعد شفابخش شده

نعل آن اسب که از پیکر آقا رد شد
قیمتش سر به فلک برده شد و بی حد شد

این جماعت که به نیزه سر سقا دیدند
در کنارش سر شش ماهه ی مولا دیدند

از رباب، آه ببین خون جگر می خواهند
همه از حرمله یک تیر سه پر می خواهند

قافله مستحق این همه آزار نبود
که عبورش بدهند از گذر اهل یهود

همه گفتند که حیدر شده امروز اسیر
دختر فاتح خیبر شده امروز اسیر

به طلبکاری خیبر همه سنگش بزنید
جای پیشانی حیدر همه سنگش بزنید

**********

شعراسارت درشام ـ مهدی نطری

سر تو از سر نیزه به من توان می داد
امید بر دل مجروح بی کسان می داد

خودت که از سر نیزه به چشم خود دیدی
کنیزکی به یتیم تو خرده نان می داد

نماز جمعه کوفه شلوغ بود آن روز
گمان کنم که علی اکبرت اذان می داد

میان مجلس شان از کنیز تا گفتند:
سکینه دخترت از ترس داشت جان می داد

برای خوش گذرانی، یزید در مجلس
مدال نیزه زنی را که بر سنان می داد…

…رقیه دختر دردانه داشت دق می کرد
دوباره رأس اباالفضل را نشان می داد

هزار مرتبه گفتم نخوان عزیز دلم!
تو خواندی و صله ات را به خیزران می داد

همین که چوب جفا بر لبان تو می خورد
بدان که خواهر تو سخت امتحان می داد

نبودن تو ز یک سو و ضربۀ زنجیر
به جسم خواهر تو درد استخوان می داد

***********

شعراسارت درشام ـ علی اکبرلطیفیان

خنده بر پاره گریبانی مان می کردند
خنده بر بی سرو سامانی مان می کردند

پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم
خوب آماده ی مهمانی مان می کردند

از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه
سنگ را راهی پیشانی مان می کردند

هر چه ما آیه و قرآن و دعا میخواندیم
بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند

شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را
وارد بزم طرب خوانی مان می کردند

بدترین خاطره آن بودکه درآن مدت
مردم روم نگهبانی مان می کردند

هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود
تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند

**********

شعراسارت درشام ـ رضارسول زاده

گاهی ز روی نی سر تو می خورد زمین
گاهی سر برادر تو می خورد زمین

فریاد “یا حسین” دلم می رود به عرش
تا صورت مطهر تو می خورد زمین

خوشحال می شوند که از خستگی راه
در شهر شام خواهر تو می خورد زمین

محرم نمانده تا که بلندش کند ز خاک
وقتی ز ناقه دختر تو می خورد زمین

با دست خویش بر دهنش مشت می زند
پیش سه ساله تا سر تو می خورد زمین

با ناله ی رباب شود هر دلی کباب
هر بار راس اصغر تو می خورد زمین

اینجا دوباره دست علی بسته می شود
اینجا دوباره مادر تو می خورد زمین

**********

شعراسارت درشام ـ شاعرناشناس

 پرمی کشد دلم به تمنای نیزه ات
دنیای دیگری شده دنیای نیزه ات

جانی بده دوباره… به من نه، به دخترت
تا جان نیامده به لبش پای نیزه ات

ترسانده است فاطمه یِ کوچک تو را
خون های جاری از قد و بالای نیزه ات

یک بوسه بود سهم من از آن گلوی خشک
باقیش گشته قسمت لب های نیزه ات

با دست خطِ نیزه و خونِ گلوی تو
افتاده است هر قدم امضای نیزه ات

لج کرده است تیزی سر نیزه با سرت
چیزی نمانده از تو و دعوای نیزه ات

چرخیده است دیده ناپاکشان به ما
این قوم پست بعد تماشای نیزه ات

*********

شعراسارت درشام ـ استادسازگار

 حورا و طناب؟ وای بر من!
قرآن و شراب؟ وای بر من!
ناموس پیمبر و کنیزی
در شام خراب؟ وای بر من!
در پیش نگاه چند دختر
چوب و لب باب؟ وای بر من!
پیشانی ماه و ضربت سنگ
خورشید و خضاب؟ وای بر من!
در بزم شراب، کس ندیده
ریزند گلاب، وای بر من!
ده طایر پر شکسته، با هم
بسته به طناب، وای بر من!
گیسوی به خونْ کشیده بر رخ
گردیده حجاب، وای بر من!
کی دیده کسی دهد به قرآن
با چوب جواب، وای بر من!
در بزم شراب قلب زینب
گردیده کباب، وای بر من!
پوشیده سکینه از کف دست
بر چهره نقاب، وای بر من!
شد ظلم به اهل بیت «میثم»
بی حدّ و حساب، وای بر من!

1 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.