شعرانتظارامام زمان

شعرانتظارامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف – مرحوم سید حسن خوشزاد

جمعه ای آمد و رفت و خبری نیست ز تو
حیف و صد حیف که حتی اثری نیست ز تو

لحظه ها می گذرد ثانیه ها می آید
با خبر تا به کنون رهگذری نیست ز تو

یوسف گمشده ام منزل و کویت به کجاست
همه جا گشتم و آگه نفری نیست ز تو

روزها در پی هم بی رخ تو می آیند
لایق فیض تماشا نظری نیست ز تو

مهر رخشنده روی تو نتابیده هنوز
بخت ما خفته و روشن بصری نیست ز تو

بی تو این گردش دوران به بطالت گذرد
عمر بیهوده ما را ثمری نیست ز تو

نیستی تا که مرا زین قفس آزاد کنی
روح در بند مرا بال و پری نیست ز تو

 

شعرانتظارامام زمان

شعرانتظارامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف – محمدفردوسی

آقای من تنها در این دور و زمانه
بار فراقت میکشم بر روی شانه

کاری زدستم برنمی آید…ببخشید
جز اینکه صبح جمعه میگیرم بهانه

آقا اجازه می دهی تاکه بگویم…
…حرف دل خود را به شکل عامیانه

مانند اجدادت، تو هم خیلی غریبی
دیگر ندارد شهر ما از تو نشانه

خیمه نشین ؛مانند آن خانه نشینی…
…که بسته شد دست غیورش ظالمانه

هرکس به فکر زندگی و رشدخویش است
فکر سال و دخل و خرج سالیانه

کاری به کار تو ندارد آنکسی که
از حرص و آز افتاده بین دام و دانه

جای دعا و پند و اندرز و روایت
گردیده گوش ما همه پر از ترانه

پیداست آقا،جای عکس جمکرانت
تصویر نامحرم روی دیوار خانه

اینجا فقط با هیزم دنیا و شهوت
از هر وجودی میکشد آتش، زبانه

دنیا پرستی باعث آن شد بماند
بر بازوی زهرا نشان تازیانه

باید مراقب بود، شیطان در کمین است
میپاشد او بذر گنه را دانه دانه

بااین بدی و بی وفایی دارم اکنون
از پیشگاهت التماسی عاجزانه

آقا، دعا کن در مسیر تو بمانم
با لطف تو باشم گدای آستانه

شعرانتظارامام زمان

شعرانتظارامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف – حسن لطفی

برای شانه ی افتاده ام پری بدهید
دلِ شکسته ی ما را به دلبری بدهید

محبتی بکنید و مرا حرم ببرید
نشان راه به چشم ِ کبوتری بدهید

کجاست خیمه ی سبزت؟ مسافرم برگرد
برای درکِ شما کاش باوری بدهید

شنیده ایم که شب پای روضه ها هستی
نشسته ایم بنالیم حنجری بدهید

چقدر مثل شما میشویم این شبها
اگر به سینه زنت دیده ی تری بدهید

برای شور گرفتن بهشت هم تنگ است
چه میشود که به ما جای بهتری بدهید

نمیرود به خدا جای دور جانِ شما
اگر برات حرم را به نوکری بدهید

خبر رسیده خرابه شکسته ای میگفت:
چه میشود که به ما چند روسری بدهید

 

شعرانتظارامام زمان

شعرانتظارامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف – عارفه دهقانی

آه آقا !ببین ستاره شدم
از غم و زخم،استعاره شدم
بس که تیر از مژه زدی بر من
همچو شعرم چهارپاره شدم

روز و شب ،اشک های من جاریست
عشق، در روح و جان وتن جاریست
دل به دل راه دارد آقا! عشق،
در شما هم مُسَلمّاً جاریست

مثل یک بابادکِ بی نخ
کاش راحت شوم از این برزخ
بی حضور شما در این گرما
توشه ها جمع میکنم از یخ

با همین چشمهای بی رنگم
با خودم قطره قطره میجنگم
مثل فوّاره در مسیرِ کمال،
از سقوطم عجیب دلتنگم!

بی تو از چشمِ ماه می اُفتم
در هزار اشتباه می افتم
دست قلبِ مرا نگیری اگر،
از لب پرتگاه ،می افتم

آسمان گفت”جمعه بارانیست
در همه کائنات، مهمانیست”
شاید این جمعه…شاید این جمعه،
تو بیایی ! دلم چراغانیست

شعرانتظارامام زمان

شعرانتظارامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف – سیدمهدی شجاع

گفتم که بی قرار تو باشم ولی نشد
تنها در انتظار تو باشم ولی نشد

گفتم به دل که جلب رضایت کند … نکرد
گفتم که جان نثار تو باشم ولی نشد

گفتم که می رسی تو و من هم دعا کنم
در دولت تو یار تو باشم ولی نشد

گفتم که تا اجل نرسیده است لحظه ای
در خیمه ات کنار تو باشم ولی نشد

گفتم که خاک پای تو را تاج سر کنم
چون خاک رهگذار تو باشم ولی نشد

گفتم به قدر آهِ دل دلشکستگان
در روزگار تو باشم ولی نشد

گفتم دعا کنم که بیایی ببینم
مانند مهزیار تو باشم ولی نشد

شعرانتظارامام زمان

شعرانتظارامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف – غلامرضاسازگار

تا کسی را به سر کوی تو راهش ندهند
گریه و سوز دل و ناله و آهش ندهند

روشنی نیست به چشم و دلِ بی چشم و دل
از شب زلف تو تا روز سیاهش ندهند

کوه طاعت اگر آرد به قیامت زاهد
بی تولّای تو حتی پر کاهش ندهند

به غباری که ز کویت به رُخم مانده قسم
هر که خاک تو نشد عزّت و جاهش ندهند

دیده صد بار اگر کور شود بهتر از آن
که به دیدار تو یک فیض نگاهش ندهند

کافر و مومن و غیر و خودی و دشمن و دوست
هیچ کس نیست که در کوی تو راهش ندهند

تو نوازش کنی آن را که نگاهش نکنند
تو دهی راه کسی را که پناهش ندهند

تلخی عشق حلاوت ندهد “میثم” را
تا که سوز سحر و اشک پگاهش ندهند

شعرانتظارامام زمان

شعرانتظارامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف – رضا رسول زاده

افسوس خط فاصله ها بیشتر شده
ای وای گریه های شما بیشتر شده

اصلا وفا به بیعت با تو نکرده ایم
گرچه ز جانب تو وفا بیشتر شده

یک عمر بی خیال ، نفس بی تو می کشیم
لطف تو هم ز قبل به ما بیشتر شده !

کمتر سراغ توبه ز تقصیر می رویم
در زندگی که جرم و خطا بیشتر شده

هر سال که گذشته ز دوران جبهه ها
کم یاد کردن از شهدا بیشتر شده

هم کاسه ای که نیست کند گریه پا به پات
تنهایی ات به صبح و مسا بیشتر شده

شعرانتظارامام زمان

شعرانتظارامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف – جعفر ابوالفتحی

با تو راه عشق ناهموار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست

شک به سالم بودن دل میکنم
چون ز داغ عشق تو بیمار نیست

پس چه خیری در من سینه زن است
سینه کوبت صبح ها بیدار نیست

پشت تو خالی شده از خوبها
پشت تو نیم متر هم دیوار نیست

رفت و آمد با همه دارم عزیز
قلب من از غیر تو بیزار نیست

جبر و منطق پیش تو زانو زده
پیش من یکدانه هم پرگار نیست

بهر این دل صافکاری لازم است
نوکر تو خوب و خوش کردار نیست

شعرانتظارامام زمان

شعرانتظارامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف – مسعودنوروزی

دفترانتظارراواکن
صفحه صفحه نظربه فرداکن
روزهاراورق ورق بگذر
صفحه هارابخوان ومعناکن

وادی متن یاحواشی دور
به کجامی روی میان سطور
سطرهاروشنندوتاریکند
چشمهایت چه رانموده مرور

متن این صفحه هاپرازمعناست
صاحب لحظه هاتک وتنهاست
برسی تابه اخردفتر
صفحه اخرالزمان پیداست

ردخونهاوصفحه های خطر
ماچه فهمیده ایم ازاین دفتر
می چکداشکهاومی شوید
ردخونهای لاله پرپر

دفترخیس عمرمابسته
دفترانتظارنابسته
جاده انتظارراطی کن
که به این جاده چشمهابسته

شعرانتظارامام زمان

شعرانتظارامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف – سیدمهدی نژادهاشمی

دلیگر از غروب به جامانده پشت بام
پرمی زند دوباره دلم در هوای دام

مانند خادمان حرم اشکهای من
صف بسته اند پشت در وادی السلام

وقتی کلاف زندگی ام وانمی شود
سردرگمم من از گره کور ننگ و نام

یک گوشه کنج خاطره ات بغض کرده ام
درحسرت نظاره ی یک عشق بی کلام

امن یجیب بال مرا با خودت ببر
تا آستان قدسی والاترین مقام

پیشانی ام کتیبه ی زنگار بسته است
آب حیات می بَرَدم سمت التیام

آقا سلام بر تو که آوای قدسی ات
پرکرده است عالم احساس را مدام

تب کرده اند با هوست سینه سرخ ها
عطر خوش بهار تراویده بر مشام

درچرخ دنده های زمین گیر کرده ام
باید رها شد از غم و رنج ِ کی و کدام …!

پشت چراغ قرمز تردید مانده ام
دلگیر از بهانه و انگشت ِ اتهام

دارم به دام و دانه تو فکر می کنم
ای آسمان آبی و ای عشق مستدام

درچنته ام نبود به غیر از همین غزل
بهره نبرده عمر من از آرزوی خام

یک عمر با ریانفسم شعله می کشید
جاری نشد به غیر غم و غصه اشکهام

شرمنده ام قسم به خدا پیشرِ رویتان
گر اسب سرکش هوس ِ من نبود رام

وقتش رسیده است که دریایی ام کنی
در دست های توست فقط اختیار تام

چشمان خیس ودر به درم راروانه کن
آقا دمی به تاب و تب ِ مسجدالحرام

آقا اگر نماز شکسته شدم ..ببخش ..
من ماندم و خجالت این شعر ناتمام

شعرانتظارامام زمان

شعرانتظارامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف – سیدمهدی نژادهاشمی

به خدا آخر دنیاست بیا آقا جان
بر سرِ نام تو دعواست بیا آقاجان

زندگی کردن ما سخت تر از مردن ماست
معنی مرگ همین جاست بیا آقاجان

گیج ماندیم همه کوچه ی مهتاب کجاست ….؟!
جمعه افسرده و تنهاست بیا آقا جان

مثل آرامش قبل از دلِ طوفانی ما …
شهر آبستن فرداست بیا آقا جان

هرنمازی که بدون تو زمان می خواند
دیروقتیست ُفراداست بیا آقا جان

به بلندای افق می نگرد نبض زمین …
تپش عشق محیاست بیا آقا جان

گفته بودی بروی بازنمی گردی تا …
دهکده دل خوش ِ شبهاست بیا آقا جان

چشم را شسته و یک جور دگر می نگریم
پشت این خاطره دریاست بیا آقاجان

باز با هر تپش ثانیه ما دل خونیم …
راستی این همه غوغاست بیا آقا جان

مدتی می شود این مزرعه و محصولش ….
همه در معرض ِ سرماست بیا آقا جان

دیگر از حضرت خورشید نمانده است اثر…
بیرق ِ مغلطه برپاست بیا آقا جان

بر لب ساحل دریا ننوشته است مگر…!!!!
آسمان با تو چه زیباست بیا آقا جان

لطف کن با کرمت بر دل ِما حکم بران
مشکل از ماست که برماست بیا آقا جان

آسمان گفته زمین پیش نگاه و نفست
از غم و غصه ُمبّراست بیا ست آقا جان

در ودیوار دل از درد فرو می ریزد…
عشق را عشق تسلاست بیا آقا جان

شعرانتظارامام زمان

شعرانتظارامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف – شاعرناشناس

خسته ام از توبه های سَرسَری
از هوای نفس و از دیو و پری
دوستـــانِ دشـمـنـم در یـاوری
مــادرانِ بـدتـر از نـامـــادری

باید امشب رفت راه دیگـری
الامان الغوث یابن العسگری

عده ای خوابند، پس بیدار کو؟
عده ای مست اند، پس هوشیار کو؟
پـس زبـان مـیـثـم تـمّــار کو؟
در شب روشـنـگری عـمـّار کـــو؟

قهـرمانِ غرقِ غربت «رهبری»
الامان الغوث یابن العسگری

کـاش مـولایـم علـی تنــها نبـود
ایـن جواب روضـه هـای مـا نبـود
ایـن جواب ظهـر عـاشـورا نبـود
ایـن جواب حضرت زهــرا نبـود

فوت و فن های فرار از روسری
الامـان الغـوث یابن العسگـری

خـوش خیالان خوب رندی می کنند
جـای مـردی، مرد رندی می کنند
گلــه گلــه گــاو بــنــدی می کنند
گاو صندوق، چشم بندی می کنند

گم شده اسناد با جادوگری
الامان الغوث یابن العسگـری

عـده ای بـا یـاد قُـدقُـد آس و پاس
عده ای از جوجه خواران در تراس
الغرض جمع است مردم را حـواس
اخـتـلاس و اخـتلاس و اخـتلاس

چشم ما باشد به روز داوری
الامان الغوث یابن العسگری

مال مردم مال بابات است؟ نه
وقـف خــرج انتـخـابـات اســت؟ نه
جرم تو لازم به اثبات است؟ نه
این همان مسئول محتاط است؟ نه

کـوس آقایی زند هر نوکـری
الامان الغوث یابن العسگری

دور از جـــان هــمـــه افــراد دزد
داد بر مردم به کوچه یاد دزد
در شلوغی می زند هی داد دزد
چــوب را بــردار تا فـریـادِ دزد

لاجـرم آید به گوشِ هر کری
الامان الغوث یابن العسگری

جنگ با ما کار هر دژخیم نیست
چارۀ دژخیم ها تعظیم نیست
درد مـردم از غـم تحریم نیست
در دل اهـل عبادت بیم نیست

آه از این فتنه ها و خود سری
الامان الغـوث یابن العسگـری

مجـلـس اهـل دعـا پـر رونـق است
هق هق اهل بکا چون حق حق است
صلح و جنگ این ولایت مطلق است
اهـل بـاطـل نـوبـت جـاء الحـق است

می دهد این ذکر ما را برتری
الامان الغوث یابن العسگـری

از منافق هر چه می افتد نقاب
مـی شود پـر روتـر و حاضـر جواب
با دم از حـق بشر با آب و تاب
کشتن شهری مسلمان شد ثواب

سوخت جان شیعه در ناباوری
الامـان الغوث یابن العسگـری

آه از اینگونه کشتار، آه آه
آه از این جانسوز اخبار، آه آه
آه از اوضـاع میانمـار، آه آه
پس کجایی ای علمدار، آه آه

ای که امـت را امـیـد آخـری
الامان الغوث یابن العسگری

حق نمی گردد فنا در زیر سُم
نیست آیا بدتر از بمب اتم؟
کشتـن یک شهر در اخبـار گُم
ایـهـا الـمـذمـل، قُـم، قُـم

تا که با شمشیر فریاد آوری
الامان الغوث یابن العسگری

مـا دعـا کـردیـم و آنـهـا بـرده اند
نوحه خوان ما، سینه زن ها برده اند
بی کفـن ها بی کفن ها برده اند
مـردهـا تنـها نـه، زن هـا بـرده اند

ای شهادت باز از ما می بری
الامان الغوث یابن العسگری

یک طرف از دست خود جان بر لبم
یک طرف بالا نرفته یا ربـم
یک طـرف از هـجـر در تـاب و تبـم
یک طـرف یـاد مزار زینـبـم

با مزار عمه ات کین گستری
الامان الغوث یابن العسگری

شیعه مولا جان چنین بی کس نبود
روزی ما دست خار و خس نبود
در کـبــوتـر خـانـه هـا کـرکـس نبـود
قبر زهرا بود مخفی، بس نبود؟

حیدری کن حیدری کن حیدری
الامـان الغـوث یابـن العسگـری

خوب شد این باب آخر وا نشد
قبـر زهـرا مـادرت پیـدا نشد
چـون بقیـع بازیچۀ اعداء نشد
یا که ویران مثل سامرا نشد

ای که فـکـر انـتـقام مـادری
الامان الغوث یابن العسگری

شعرانتظارامام زمان

شعرانتظارامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف – قـاسم نعمتی

ای دیده خون ببار نیامد نگار ما
آخر سحر نگشت شب انتظار ما

یا ذالکرم به غربت عشاق رحم کن
کی می رسی به داد دل بی قرار ما

صاحب عزا به مجلس ما هم سری بزن
رحمی نما بر این جگر داغدار ما

ای کاش گریه وا کند این دیده بنگرم
در مجلس عزا تو نشستی کنار من

بیمار رو به قبله شدیم از فراق تو
دیگر ز اشک و گریه گذشت است کار ما

یا صاحب البکاء سبوئی حواله کن
خشکانده است گناه دو ابر بهار ما

سوگند بر نوای حسین جان فاطمه
باشد گدائی حرمت اعتبار ما

خیمه زدی به چادر خاکی ِ مادرت
تا درس نوکری بدهی بر تبار ما

ای کاش با دعای شما تا خدا رویم
همراه تو زیارت کرب و بلا رویم

شعرانتظارامام زمان

شعرانتظارامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف – محمودژولیده

خداکندکه شود با تو همزبان دل من
وگر نَه غصۀ نامَحرمی است قاتل من

برای بی کسی ام همدلی نمی جویم
سزاست اینکه شماحل کنید مشکل من

خداکندکه مرالحظه ای رها نکنی
وگرنه نفس شود همنشین غافل من

فدای طرز نگاهت که مَحرمم سازد
محرّم است نگاهی به گوشۀ دل من

هنوزمایه ندارم که گویمت آقا
بیادَمی قدمی سیّدی به منزل من

اگرکه آمد و رفتم هَدَر رود چه کنم
امیداینکه تو باشی تمام حاصل من

چه شامهای درازی که داده ام ازکف
نداد بوی حضور تو عطر محفل من

نشد کنار تو یک عمر بندگی بکنم
نشد ملازمت حضرت تو شامل من

اگرسزاست شود جان من فدای شما
خداکند که نگویی که نیست قابل من

خدا کند همۀ عمربا شما باشم
شهید راه شهیدان کربلا باشم

شعرانتظارامام زمان

شعرانتظارامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف – حسن جواهری

یابن الحسن بیا که در این شام تار ظلم
خم گشته قد شیعه تو زیر بار ظلم

اکنون که نیست رایت عدل شما بلند
رونق گرفته است بسی کار و بار ظلم

از شعله های کینه و از آتش عناد
بازآ که سوخت شیعه تو در شرار ظلم

در فوج فوج این ستم ای منجی بشر
تنها تویی امید همه در فشار ظلم

یاد آور بهار عدالت ز جای خیز
با دست حیدریت خزان کن بهار ظلم

از کینه های بی حد و از جور بی حساب
مظلوم ناله می زند اندر حصار ظلم

در این زمانه ای که ترحم ز یاد رفت
شد ذبح کودکان به خدا افتخار ظلم

آن روز،روز دولت عدل الهی است
روزی که خلق جمله ببینند فرار ظلم

شعرانتظارامام زمان

شعرانتظارامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف – قاسم نعمتی

دگر ای دوست مرا در حرمت محرم کن
رفتم از دست نگاهی به دل ماهم کن

یا بیا جانب قبله بکشان پای مرا
یا بر احوال دلم فکر کمی مرهم کن

با نگاهی بده خاکستر عمرم بر باد
این جگر سوخته ، رسوای همه عالم کن

من زمین گیر شدم باز قدم پیش گذار
التفاتی کن و این فاصله ها را کم کن

گریه از اول خلقت شده ارثیه ی ما
فکر چشمان پر از اشک بنی آدم کن

دیگر این نوکر تو گریه کن سابق نیست
پای بر دیده نه و چشم مرا زمزم کن

می رسد بوی تو اما خبری نیست زتو
یوسفا چاره این شام پر از ماتم کن

کاش می شد که شبی خواب ترا می دیدم
دوستم داری اگر ، قلب مرا محکم کن

دست و پا می زنم از دور نگاهی بکنی
گوشه چشمی به من و ناله پر دردم کن

نازداری تو و ، ناز تو کشیدن سخت است
رحمی آخر به من و کوچکی قلبم کن

به علمدار قسم پای رکابت هستم
شانه ی گرم مرا تکیه گه پرچم کن

همچنان ام بنین سوز و نوا دارم من
هوس یک سحر کرببلا دارم من

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.