شعرحضرت علی اکبر

 

شعرحضرت علی اکبر علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ علیرضاعنصری

 

گـر چه دیر آمدم و بال و پرت رفت ز دست
خــیز ، از جا پسرم که پدرت رفت ز دست

تـا کـه بـی حـال به روی سر اسب افتادی
خواهـرم گـفـت برادر پسرت رفت ز دست

اشـک هـا راه نـظـاره بـه رخت را بستند
دیده وا کردم و دیدم که سرت رفت ز دست

صـورت مـاه مـرا رو بـه افـولـش کـردند
مـادرت کـو کـه ببیند قمرت رفت ز دست

خِس خِس سینه ی تو مثل پدر گفتن توست
چـه کسی گفته جوانم ! اثرت رفت ز دست

سـر تـو بـود چـنین خواهرم آمد ز حرم !
حـرمـت مـعجر او دور و برت رفت ز دست

گـریـه ام تـا خـبـرت را به در خیمه رساند
نـفـس خـواهـر تو با خـبرت رفت ز دست

بـرسـانـنـد ، تنت را ، مگر دست به دست
ورنه این پاره بدن روی زمین ست که هست

*************

 شعرحضرت علی اکبر علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ فرشیدیارمحمدی

بدنی قدر تن چند نفر برگشته
پدری رفته و با چند پسر برگشته
بسکه پاشیده ز هم میشود این را فهمید
کار تنها پدرش نیست اگر برگشته
خواهر و لشکر و اهل حرم و حضرت حق
کمک چند نفر بوده پدر برگشته
یازده سال پس از داغ برادر، حالا
سر اکبر، خمی قد به کمر برگشته
خلوتی داشته با تک تک اعضای تنش
که لب آمیخته با خون جگر برگشته
چقدر سخت شده رفتنشان تا خیمه
زود تر از بدنش تا که خبر برگشته
با سر انگشت نشان داده حسین را، گویند
پدری آمد و با چند پسر برگشته

**************

 شعرحضرت علی اکبر علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ حسین علائدین

حالا که می روی کمی آهسته تر برو
آهسته از مقابل چشم پدر برو
قدری قدم بزن پسرم در برابرم
آرام تر شبیه نسیم سحر برو
با هر قدم که می روی از دست می روم
از پیش دیده ی پدری خون جگر برو
شرمنده ام که کام تو میسوزد از عطش
با سوز کام تشنه به کام خطر برو
بابا برو ولی پسرم ! نور دیده ام !
حالا که می روی کمی آهسته تر برو

**********


 شعرحضرت علی اکبر علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ شاعرناشناس

از خیمه ها درآمده خواهر ،بلند شو
زینب رسیده است برادر بلند شو

دنبالت آمده همه را زیر و رو کند
پس تا نبرده دست به معجر بلند شو

دشمن به ریش خونی تو خنده میکند
پس پشت کن به خنده ی لشگر بلند شو

گفتم عبا بیاورد عباس از خیام
برخیز اذان بگو سر منبر، بلند شو

اینجا درست نیست مکش زانو اینچنین
از روی پیکر علی اکبر بلند شو

حالا که اشک و ناله ی زینب قبول نیست
اصلا بیا به خاطر مادر بلند شو

تو میخوری زمین جگرم آب میشود
ای وارث دلاور خیبر بلند شو

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

***********


 شعرحضرت علی اکبر علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ علیرضاخاکساری

نگران بودم و پریشان حال
ناگهان شیهه ی عقاب آمد
متوجه شدم که لشگر کفر
به سراغ تو با شتاب آمد

دیدم از دور ابن منقذ را
داغ تو بر دلم گذاشت علی
دیدم از دور افسری میزد
سوی تو هرچه نیزه داشت علی

ناله ات را شنیدم و دیگر
به فراق تو گریه ها کردم
تا ببینم دوباره روی تو را
زیرلب هی خدا خدا کردم

کمکم کن تو را بغل گیرم
پدرت آمده ، ولی پسرم
زانوانم رمق ندارد تا
بدنت را به خیمه ها ببرم

پسر من که پرپرت کردند
دیده وا کن ببین پر آوردم
آنقدر ناله ها زدم آخر
نیزه از پهلویت در آوردم

چه بلایی سر تو آمده است
که ترک روی استخوان داری
سد راه گلوی تو شده است
لخته خونی که در دهان داری

اشتباهی بگو کجا رفتی
که چنین بد تو را نظر زده اند
از کمر تا شدی چرا بابا؟؟
به گمانم که با تبر زده اند

چه بلایی سر تو آمده است
تار و پودت همه گسسته چرا؟
بی هوا سنگ خورده ای پسرم؟
دو سه دندان تو شکسته چرا؟

با مشقت پسر بزرگ کردم
همه ی حاصل وجود منی
به خدا که گمان نمیکردم
پیش چشمم تو دست و پا بزنی

ای علی جان عنب نمیخواهی؟؟
خاطراتت مرا کُشَد بابا
عاقبت کار دست من دادی
یوسف خانواده ی زهرا

ای موذن ، بلال خانه ی من
کاش که جوهر صدایی بود
این عبا و ردا که کافی نیست
لااقل کاش بوریایی بود

****************

 شعرحضرت علی اکبر علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ علی اکبر لطیفیان

دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است
نازها از پسر خویش کشیدن سخت است
سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم
ورنه کار از کمر خویش کشیدن سخت است
مشکل این است بغل کردن تو مشکل شد
تکه ها را به بر خویش کشیدن سخت است
خواستی این پدر پیر خضابی بکند
خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است
نیزه بیرون بکشم از بدنت می میرم
خار را از جگر خویش کشیدن سخت است
گر چه چشمم به لب توست ولی لخته ی خون
از دهان پسر خویش کشیدن سخت است
تکه های جگرم هر طرفی ریخته است
همه را دور و بر خویش کشیدن سخت است
به – که از گردن من دفن تو برداشته شد
دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است

**************

 شعرحضرت علی اکبر علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ علی اکبر لطیفیان

در قد و قامت تو قد یار ریخته
در غالب تو احمد مختار ریخته
به عمه های دست به دامن نگاه کن
دور و برت چقدر گرفتار ریخته
گفتی علی و نیزه دهان تو راگرفت
از بسکه در اذان تو اسرار ریخته
معلوم نیست پیکرت اصلاً چگونه است
بهتر نگاه می کنم انگار ریخته
دارد زره ضریح تو را حفظ می کند
بازش اگر کنند بِالاجبار ریخته
یکروز جمع کردن تو وقت می برد
امروز بر سرم چقدرکار ریخته
زیر عبا اگر بروم پا نمیشوم
ازبس به روی شانه من بار ریخته
گیسوی تو همینکه سرت نیمه باز شد
ازدو طرف به شانه ات ای یار ریخته
آنکس که تشنگی مرا پاسخی نداد
حالا نشسته برجگرم خار ریخته

***************

 شعرحضرت علی اکبر علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ شاعرناشناس

هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هرگه نظر به سوی تو کردم جوان شدم
طاووس خیمه ؛ پیش پدر راه میروی؟
گفتی اذان و مست من از این اذان شدم
ای عصای پیری من میروی برو
اما به روی نعش تو، من قد کمان شدم
باخود نگفته ای پدرت خُرد میشود
من مثل قطعه های تنت بی نشان شدم
آخر چرا جواب پدر را نمیدهی
چیزی بگو علی ، وَلدی نصف جان شدم
….زینب میان آن همه دشمن دویده است
بابا اسیر زخم زبانهایشان شدم
از بهر بردن تو عبا کم میاورد
من چند بار بربدنت امتحان شدم
شد سُرخی لبان تو در دشت منتشر
من هم به تشت زر هدف خیزران شدم
شکر خدا که نیزه ی من شد بلندتر
در آن مسیر برسر تو سایبان شدم

**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

*****************

 شعرحضرت علی اکبر علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ شاعرناشناس

داغی ست بر دلم که تسلا نمیشود
دیگر لب اذان گوی من وا نمیشود
بر سینه از فراق جگر گوشه ی عزیز
زخمی ست تا ابد که مداوا نمیشود
ذبح عظیم من شده و فدیه ای جز او….
….تفسیر آیه های فدینا نمیشود
از اکبرم چه ریخت و پاشی نموده اند
این تکه تکه در بغلم جا نمیشود
اشکم کفاف این همه زخمش نمیدهد
جایی برای بوسه که پیدا نمیشود
یک نیزه از بلندی اسبش زمین زده
جا کرده خوش به پهلوی او پا نمیشود
افتاده بس که فاصله در این فَاقطّعوه
در یک عبا تمام تنش جا نمیشود
حتی کنار هم بگذارم اگر تنش
نه! آن جوان خوش قد و بالا نمیشود
یک پیرمرد داغ جوان دیده هیچ جا
این گونه بین خنده تماشا نمیشود
یارم شوید؛ آه رفیقانِ اکبرم
تا خیمه بردنش تک و تنها نمیشود
تا گیسوان عمه پریشان نگشته است
کاری کنید… اکبر من پا نمیشود

**
شاعر این شعر را اگر میشناسید لطفاً اطلاع دهید

********************

 شعرحضرت علی اکبر علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ محسن کاویانی

کوفیان منتظر و در صدد آزارند
نکند داغ تورا روی دلم بگذارند
پسرم خیمه همینجاست مرا گم نکنی
پسرم دور نشو سنگ دلان بسیارند
پسرم دست خودت نیست اگر تنهایی
این جماعت همه از اسم علی بیزارند!
این جماعت همه امروز فقط آمده اند
داغ هفتاد و دوتا گل به دلم بگذارند
سنگ ها…هلهله ها…پیکر تو…یک لشگر…
وای این قوم چرا اینهمه خنجر دارند؟
آه ، پرپر مزن آنقدر دلم میگیرد
عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند
عصر امروز جوانان حرم جسمت را…
باید از هر طرف دشت بلا بر دارند
دیدی آخر تو به معراج رسیدی پسرم
باید اینبار تو را پیش خودم بسپارند…

*******************

 شعرحضرت علی اکبر علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ سعید توفیقی

در گیسویت دو صد غزل عاشقانه است
دریــای مــهربانی تو بیکـــرانه است
ای حضـــرت محمـــد کرب و بـلای ما
امشب اویس من به سوی تو روانه است
هرکس که دید حضرت تو ؛ مومنانه گفت
مثل نبـــی اکرممــان چهار شانه است
رمّان قــد توست نه کوتــاه نه بلنـــد
یعنـــی همیشه فــال قد تو میانه است
دلتنگی از دل همه ی اهل بیت رفــت
ازبس گِــل وجود تو پیغمبرانه است

هرچند حضرت علیِ اکبری شما
سرتا قــدم جــوانی پیغمبری شما

ای بهتــرین قصیــده ناب کتابمــان
ارشــدترین برادر طفل ربابمــان
نازل شو از عقاب که ما تشنه ی توأییم
ای اوّلین بهانه ی چشم پر آبمان
پایین بیا ؛ هدایتمــان کن به خیمــه ها
ای تا همیشه حضرت ختمی مآبمان
ای سیب سرخ ؛ یک سبد انگور می خوری ؟
یک خوشه نوش جان بکن عالی جنابمان
پایین بیا وگرنه به خود لطمــه می زنم
بیرون بیــار یکــدفعه از اضطرابمان

آهسته رو وَ فرصت خیر العمل بده
وقتــی برای بوســه زدن لااقل بده

رفتی و داغ تو به دل خیمه ماند ؛‌ نه ؟
از پای سیــد الشــهداء‌ را نشــاند،نه؟
رفتی ولی چـــرا نفـــر اول حـــرم
آیا کسی به معرکه ات می کشاند ؛‌ نه
وقتی که از شکاف سرت خون تازه ریخت
اسبت تو را ز کوچه ی نیزه رهاند‌؛ نه
یک نیزه آمــد و صف شمشیر را شکست
نزدیک شد و فاتحه بهر تو خواند؛ نه!
آیا امام با همــه ی قطعــه قطعــه ات
تنها تو را به خیمه ی گریه رساند ؛ نه
افتــاده بــود روی ضــریــح مشبــکت
تا اینکه عمه آمد و گیسو فشاند ، نه !

هرگز نشد کنار تنت قطع ، ناله هاش
تا اینکه تکّه تکّه تو را چید در عباش

************

 شعرحضرت علی اکبر علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ شاعرناشناس

بیا که شبه رسولت شبیه زهرا شد
علی به کوفه دوباره غریب و تنها شد
میان تنگه فوج سپاه این صحرا
دوباره کــوچه سیلی زدن مهـــیا شد
هزار قنفذ و صدها مغیره بود اینجا
که جسم اکبرت این گونه ارباً اربا شد
فقط لبی که به لبهای تو زدم باقی است
وگرنه تیر جفا بر همه تنم جا شد
دلم زجــور زمــانه گرفتـــه بود اما
نشست نیزه به پهلویم و دلم وا شد

******************

 شعرحضرت علی اکبر علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ شاعرناشناس

ز دستم‌ می‌ روی‌ اما صدایم‌ در نمی‌آید
دلم‌ می‌سوزد و کاری‌ ز دستم‌ بر نمی‌آید
سرم‌ را می‌گذارم‌ روی‌ کتف‌ خواهرم‌ زینب‌ :
الا ای‌ محرم‌ دردم‌ چرا اکبر نمی‌آید
اگر زینب‌ نمی‌آمد گریبان‌ پاره‌ می‌کردم‌
تحمل‌ می‌رود اما شب‌ غم‌ سر نمی‌آید
اذان‌ گوی‌ دل‌ بابا، اذانی‌ میهمانم‌ کن‌
اگر چه‌ از گلوی‌ تو صدائی‌ در نمی‌آید
الا ای‌ سرو بی‌ همتا، عصای‌ پیری‌ بابا
به والله‌ سرم‌ دیگر از این‌ بدتر نمی‌آید
اگر چه‌ سعی‌ خود را می‌کنم‌، اما
نمی‌دانم‌ چرا این‌ تیرها از پیکر تو در نمی‌آید

**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

*******************

 شعرحضرت علی اکبر  علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ احسان محسنی فرد

رفتی و لرزه به جان پدرت افتاده
از نفس؛ خواهر من پشت سرت افتاده
همه ی دشت پر از عطر پیمبر شده است
هر طرف تکه ای از بال و پرت افتاده
این فزع کردن من دست خودم نیست علی
چشمم آخر به تن مختصرت افتاده
یک نفر بیش نبودی که به میدان رفتی
این همه نیزه چرا دور و برت افتاده
نفسی تازه کن و باز دلم را خوش کن
روی جسمت پدر محتضرت افتاده
کوچه ای باز نمودند که راحت بزنند
بین لشگر علم و هم سپرت افتاده
قدری آهسته بگویید به ام لیلا
خنجر و تیغ به جان پسرت افتاده

**************

 شعرحضرت علی اکبر  علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ رحمان نوازنی

این نیزه ها که روی تنت قد کشیده اند
انگار تیغ روی محمد کشیده اند
تا اینکه خوب خوب جدایت کنند آه
هر گوشه هر طرف که نباید کشیده اند
بالای زین بمان که و گرنه به رسم کفر
اینها اگر سوار بیفتد کشیده اند
فزت و رب کرب و بلا را بخوان که باز
این ابن ملجمان همگی قد کشیده اند
حتماً نماز شکر ادا کرده اند چون
تکبیر های ممتد و بی حد کشیده اند
حتی فرشته های خدا هم قلم به دست
بر تکه تکه های تو گنبد کشیده اند
از پا نشستم از غم و پایین پای من
تنها برای توست که مرقد کشیده اند

********

 شعرحضرت علی اکبر  علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ حسن لطفی

ناباورانه می‌برم ای باورم تو را
ناباورانه غرق به خون تا حرم تو را
سخت است روی سطح عبا جمع کردنت
پاشیده‌اند بس که به دور و برم تو را
پا را مکش که شیون زن‌ها بلند شد
سوگند می‌دهم به دل دخترم تو را
لبخندها بلندتر از قبل می‌شود
وقتی که می‌کشم به دو چشم تَرم تو را
حالا صدای هلهله‌ها هم بلند شد
یعنی که آمده ببرد خواهرم تو را
جای منِ شکسته ببین در میان خون
با دست خُرد شانه زده مادرم تو را
وای از حرم که می‌نگرد ساعتی دگر
بر نیزه می‌برند کنار سرم تو را
می‌خواستم بغل کنمت باز هم ولی
تکه به تکه در بغلم می‌برم تو را

***********

 شعرحضرت علی اکبر  علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ یوسف رحیمی

تو در تجلّیاتِ الهی چنان گمی
دنبال مرگ می‌روی و در تبسمی
آری جلو جلو تو به معراج رفته ای
مبهوت مانده ام که تو در عرش ِ چندمی
باز از مسیح حنجره‌ی خود اذان ببار
بر این کویر تشنه بنوشان ترنمی
هر لحظه در سلوک مقامات نو به نو
پیغمبرانه با خود حق در تکلمی
شوق وصال می‌چکد از هر نگاه تو
لبریز عشق و شور و خروش و تلاطمی

پر باز کن برو ! که مجال درنگ نیست
جای تو خاک، این قفس تیره رنگ نیست

این گونه بود بر تو سلام و درودشان
دیدی چه کرد با تو نگاه حسودشان
از کینه‌ی علی همه آتش گرفته اند
اما به چشم های تو می‌رفت دودشان
محراب ابروان تو را برگزیده اند
شمشیرهای تشنه برای سجودشان
طوفان خون به پا شده در بین قتلگاه
دور و بر تنت ز قیام و قعودشان
فُزتُ وَ ربِّ کرب و بلا را بخوان علی !
فرق تو را نشانه گرفته عمودشان
دیدم چگونه پهلویت از دست رفته بود
در حمله های وحشی و سرخ و کبودشان

این پلک های زخمی خود را تکان بده
لب باز کن بر این پدر پیر جان بده

*************

شعرحضرت علی اکبر علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ محمد بیابانی

خواهم اگر به آن قد و بالا ببینمت
باید تو را به وسعت صحرا ببینمت
تکه به تکه جسم تو را جمع کردم و
می چینمت به روی عبا تا ببینمت
حالا که تیر خورده و پهلو گرفته ای
پیغمبرم … به کسوت زهرا ببینمت
خوبست اینکه حداقل مادر تو نیست
ورنه چگونه در بر لیلا ببینمت
جان کندن مرا به تمسخر گرفته اند
پیش بساط خنده اینها ببینمت
ترسم ز عمه بود بیاید… که آمده
حالا من عمه را ببرم … یا ببینمت؟
تشنه نرفته است ز خون تو دشنه ای
باید به نیزه ها نگرم تا ببینمت

*************

شعرحضرت علی اکبر علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ مجید تال

از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی علی اکبرتر از تو نیست
منطق قبول داشت که با خلق و خوی تو
شخصی میان خلق پیمبرتر از تو نیست
آنان که در شجاعت تو شک نموده اند
خیبر بیاورند که حیدرتر از تو نیست
آخر خلیفه خسته شد و اعتراف کرد
از مردمان شهر کسی برتر از تو نیست
ساقی کنار حوض نشسته است منتظر
حالا برو بهشت که کوثرتر از تو نیست
پایین پای بابا افتاده ای علی
اکنون به دشت جسمی پرپر تر از تو نیست

************

شعرحضرت علی اکبر علیه السلام ـ شعرهشتم محرم ـ علی اصغر ذاکری

میـان هـلهـله گـم کـرده ام صدایت را
و بــاد بـرده از ایـن دشـت ردّ پایت را
برای اینکه به من جات را نشان بدهی
به زور سعـی نکن بشنوم صدایت را
که رقص آنهمه شمشیرهای خون آلود
در آن مـیانه نـشان می دهند جایت را
علی بخاطر من چـشـم هات را واکـن
مگـر بــمـیـرم و باور کنم عزایت را
دلـم شـبـیه وجـود تـو پاره پاره شده
گرفـته سرخی خون روی باصفایت را
تـمـام زخـمـی و پـیش پـدر نمی نالی
بنازم ایـنهـمه خودداری و حیایت را
خـدا مگـر به من آغوش چند تا بدهد
که تا بـغـل بکـنم تکه تکه هایت را
چـقــدر تـلخ و غـریـبانه تجربه کردم
به محـض دیدن تـو درد بـینهایت را

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.