شعرشهادت حضرت هادی

 

شعرشهادت حضرت هادی علیه السلام – محمدفردوسی

از همان ابتدایت ای آقا
شده ام آشنایت ای آقا
من فقیر و یتیم و مسکینم
من گدایم گدایت ای آقا
با ظهور هلال ماه رجب
می شوم مبتلایت ای آقا
می شود پهن بین هر خانه
سفره های غذایت ای آقا
دست و دل بازیت چه بسیار است
کرده غوغا عطایت ای آقا
پدر و مادرم به قربانت
همه چیزم فدایت ای آقا
تا زمانی که من نفَس دارم
می نویسم برایت ای آقا

می نویسم که خیلی آقایی
می نویسم که ابن زهرایی

تویی «آقا» و ما همه «بنده»
ظرف ما از وجودت آکنده
مهبط الوحی و معدن العلمی
علم در پیش تو سرافکنده
نه که یک مرتبه… هزاران بار
داده ای تو خبر ز آینده
هادی راه ما احادیثت
نظراتت همیشه سازنده
کوری چشم دشمنان حسود
تویی آن آفتاب تابنده …
… که همیشه هدایتت باقی ست
پرتو نور توست پاینده
کافی است تا کمی اشاره کنی
شیر در پرده می شود زنده
تویی آن کس که می زند زانو
پیش پای تو شیر درّنده

چه کسی گفته که تو بی یاری؟!
لشکری از فرشتگان داری

با وجود تو کیمیا دارم
خوش به حالم که من تو را دارم
حال و روز مرا ببین آقا
شوق دیدار سامرا دارم
دل من لک زده برای حرم
تا بیایم حرم، دعا دارم
مطمئنّم که می رسم پابوس
چون که یار گره گشا دارم
نوکری روسیاه و بد داری
دلبری خوب و با وفا دارم
با دعای تو بچه هیأتی ام
بین هیأت «بروـ بیا» دارم
می زنم لطمه بر سر و صورت
در عزای تو من عزادارم

بعد از آنی که زهر نوشیدی
به خودت بین حجره پیچیدی

باز هم رنج بی حساب ای وای
باز هم روضه و عذاب ای وای
بی حیاهای مست و لایَعقل
کارشان کار ناصواب ای وای
بی اجازه هجوم آوردند
به در بیت آفتاب ای وای
نیمه ی شب شبیه اجدادت
می دویدی چه با شتاب ای وای
پشت مرکب کشان کشان رفتی
وَ شدی نقش بر تراب ای وای
وارث حیدری و جا مانده
روی دستت رد طناب ای وای
چیده شد در مقابل چشمت
جام های پر از شراب ای وای

با تماشای بزم باده و جام
زنده شد خاطرات مجلس شام

روضه می خواند و بر دهان می زد
آتش روضه را به جان می زد
با همان سوز سینه و اشکش
تیشه بر ریشه ی خزان می زد
روضه ها روضه های سختی شد
چه گریزی در آن میان می زد! …
…خنده های یزید بی احساس
طعنه هایی به جدّمان می زد
جلوی چشم دخترش، نامرد …
… به لبش چوب خیزران می زد
ناله می زد تو را خدا بس کن
ولی عمداً چه بی امان می زد
می دوید او به سمت بابایش
به روی خود دوان دوان می زد
به عمو جان خود توسل کرد
حرف هایی به پهلوان می زد

ناگهان مثل فاطمه افتاد
عاقبت از غم پدر جان داد

*********

شعرشهادت حضرت هادی علیه السلام – رضارسول زاده

شروع عشق به نام خدا به نام شما
من آفریده شدم تا شوم غلام شما
هزار شکر نبوده هنوز روی سرم
به غیر سایه ی لطف علی الدوام شما
کبوتر دل من که نمی پرد همه جا
از آن زمان که گرفتار شد به دام شما
برای آنکه جنان را فقط نگاه کند
نشسته است شب و روز روی بام شما
خوشا به حال کسی که شده در این دنیا
مسیر زندگی اش روشن از کلام شما

شما تمامی دار و ندار من هستید
تمام عمر همه اعتبار من هستید

جهان به زیر قدوم تو خار می گردد
نفس زنی همه عالم بهار می گردد
برای عرض ارادت به محضرت، خورشید
به سمت گنبد تو رهسپار می گردد
یکی دو شب که نه، هر شب به سامرا، مهتاب
میان صحن تو مثل غبار می گردد
اگر که تیغ دو ابروت می کشد، جانم
هزار بار به پایت نثار می گردد
اگر به عشق تو مُردم شما نخورغصه
یک عاشقت کم از این صد هزار می گردد

همیشه زنده بُود هرکسی فدای تو شد
و خوش به حالش اگر خاک سامرای تو شد

دلم بهانه گرفته، بهانه ات هادی
نشسته ام چو گدا پشت خانه ات هادی
نگاه کن به خدا آب و نان نمی خواهم
تمام حاجت من آستانه ات هادی
بخوان تو جامعه را تنگ شد دلم امشب
برای زمزمه ی عاشقانه ات هادی
به عرش نقل محافل بیان مدح شماست
و جبرئیل بخواند ترانه ات هادی
تو آمدی که گرفتاری ام شروع شود
شوم اسیر تو و آب و دانه ات هادی

تو آمدی که بدانم جلال یعنی چه !
تو آمدی که ببینم جمال یعنی چه !

بگیر دست مرا تا به سامرا ببری
بگیر دست مرا عرش کبریا ببری
ببین که دور و بر من غریبه بسیار است
بگیر دست مرا، یار آشنا، ببری
تو رهنمای منی، تا نیامده شیطان
بگیر دست مرا تا سوی خدا ببری
همه یقین من این است راه حق آنجاست
به هر کجا که دلت خواست تا مرا ببری
به آن ضریح تو سوگند می دهم مولا
مرا تو یک شب جمعه به کربلا ببری…

که روضه خوان بشوم در حریم خون خدا :
"میان آن همه لشکر …حسین… وا…تنها…"

*************

شعرشهادت حضرت هادی علیه السلام – یوسف رحیمی

بالاتری ز مدح و ثنا أیها النقی
ابن الرضای دوم ما أیها النقی
با حبّ تو عبادت ما عین بندگی ست
هادی آل فاطمه یا أیها النقی
دارم "ولی" شناسی خود را ز نور تو
مولای من ولیِ خدا أیها النقی
با آن نقاوت نقوی یک نگاه کن
پاکیزه کن وجود مرا أیها النقی
با صد امید همچو گدایان سامرا
پر می کشیم سوی شما أیها النقی
بخشنده تر ز حاتم طائی تویی تویی
مسکین ترم ز هرچه گدا أیها النقی
من هرچه خواستم تو عنایت نموده ای
یک حاجتم نگشته روا أیها النقی
گردد جوانی ام همه ترویج مکتبت
جانم شود فدای تو یا أیها النقی

باید برای غربت تو بی امان گریست
با ناله های حضرت صاحب زمان گریست

شرمنده از قدوم تو چشمان جاده بود
دشمن سواره آمد و پایت پیاده بود
آن ناخن شکسته و آن کاروان سرا
توهین به ساحت تو برایش چه ساده بود
بارانی ست از غم تو چشم سامرا
با دیدن تو اشک ملک بی اراده بود
وقتی که آسمان ز غمت سینه چاک شد
دیدی که عرش سر روی زانو نهاده بود
زهر ستم چه با جگر پاره پاره کرد
دیگر نفس … نفس … به شماره فتاده بود
شکر خدا که دشمن تو خیزران نداشت
هر چند دل، شکسته از آن بزم باده بود
آقا بیا و با دل غرق به خون بخوان
از آن سه ساله که پدر از دست داده بود
جانش رسید بر لبش از ضربه های چوب
وقتی کنار طشت طلا ایستاده بود

آرام قلب خسته اش از دست رفته بود
چشم به خون نشسته اش از دست رفته بود

************

شعرشهادت حضرت هادی علیه السلام – سیدحمیدرضابرقعی

یادتان هست نوشتم که دعا می خواندم
داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم

از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد
محکماتِ کلماتِ تو مسلمانم کرد

کلماتی که همه بال و پر پرواز است
مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است

کلماتی که پر از رایحۀ غار حراست
خط به خط جامعه آیینۀ قرآن خداست

عقل از درک تو لبریز تحیر شده است
لب به لب کاسۀ ظرفیت من پر شده است

همۀ عمر دمادم نسرودیم از تو
قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو

من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم
عرق شرم به پیشانیِ دفتر دارم

شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو
فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو

دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد
شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد

بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم
رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم

تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران!
دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران!
من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست
کلماتم کلماتی ست حقیر ای باران!
یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود
یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران!
نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم
مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران!
ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد
ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران!
پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب
ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران!
سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن
تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران!

بگذارید کمی از غمتان بنویسم
دو سه خط روضه از این درد نهان بنویسم

گریه بر داغ شما عین ثواب است ثواب
بار دیگر پسر فاطمه و بزم شراب…

***********

شعرشهادت حضرت هادی علیه السلام – حبیب نیازی

چون یا کریمِ خسته و بی بال و پر شده
در حجره ای که بسته درش محتضر شده

برگـشته رنگ و روش تنش تیر می کشد
وقتــی که زهــر بر بدنش کارگر شده

بـا چشم تـار تا به زمین خورد لـب فشرد
این ضعف چـیره بر بـدنش دردسـر شده

یک دست زد به پهلو، یک دست روی خاک
یـعنی کـه ارث مــادری اش بیـشـتر شده

دارد به روی مادر خـود فـکر مـی کند
خورشید عشق هر نفسش شـعله ور شده

دریا میان چشم تـَرَش جا گرفـته است
آری دوباره روضه ی زهرا گرفته است

**********

شعرشهادت حضرت هادی علیه السلام – محمودژولیده

آن دشمنی که بر جگرم نقش غم کشید
جان از تنم به حربۀ زهرِ ستم کشید
ابنُ الرضایم و ز رضا ارث برده ام
زهر جفا مرا به همان پیچ و خم کشید
در احتضارم و بدنم درد می کند
این سَمّ جان شکار، توان از دلم کشید
وقتی که دید، تشنگی ام قاتل من است
جان را اَجل ز سینۀ من لاجَرم کشید
عمرم شبیه مادر پهلو شکسته شد
نخل جوانی ام ثمر از عمرِ کم کشید
جز زهر کینه مایۀ آرامشم نشد
دریا ز موج خسته شد و چشمه نَم کشید
طاغوت، با سلالۀ زهرا چه ها نکرد
ما را برون ز خانه چو یک متّهم کشید
بالا گرفت کار جسارت به اهل بیت
کارم به سوی بزم شراب و ستم کشید
من وارث بلای خرابه نشینی ام
سوز دلم دوباره به درد و اَلَم کشید
ای کربلا! چو شاهدِ ویرانی ات شدم
گویی که ابن سعد سنان بر تنم کشید
بهتر که قبر مادر ما مخفیانه ماند
ورنه کدام حرمله دست از حرم کشید
این ظلم ها هدایت ما را عوض نکرد
شکر خدا، ولایت ما تا عجم کشید
نام علی و فاطمه جاوید مانده است
دشمن خیال کرد بر آنان قلم کشید
ما روی دوش، پرچم عصمت کشیده ایم
دردا، عدو علیه عدالت علَم کشید
دنیا که خود به خود، قفسِ جانِ خسته بود
تبعید هم به گوشه ای از مَردمَم کشید
از آفتاب زندگی ام بهره کم گرفت
شرمنده ام که سختی از آن اُمتّم کشید
افطار کردم و جگرم پاره پاره شد
جدّم رسید و وقت سحر در برم کشید
در آخرین نفس، پسرم چون بغل گشود
بُغضش گرفت و پارچه ای بر سرم کشید

*************

شعرشهادت حضرت هادی علیه السلام – زهراشعبانی

شبانه آمده ام در حرم طواف کنم
شبانه آمده ام شاید اعتراف کنم
چه سال ها که سپردم به دست ایّام ات
چه روزها که پریشان گذشتم از نام ات
چقدر در گذر از سامرا گذر کردم
چقدر راه تو را از تو دورتر کردم!
فقط شمایل تو دور " اِن یکادم " بود
فقط امام دهم بودن ات به یادم بود!
که ناگهان تب یک ماجرا دچارم کرد
که غافلی ز تو برگشته هوشیارم کرد!
نشستم و غم دوری بهانه دستم داد
غریبی ات به زمینم زد و شکستم داد
***
دخیل بسته ام ات با دلی که مجنون است
"ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است"
بگو مرا به غم عشق مبتلا کردی
بگو که حاجت این بنده را روا کردی

به دل شکستگی ام یک نظر کنی کافی ست
لبی به خواندن این شعر تر کنی کافی ست
جهان به یاد تو با یک اشاره می سوزد
همین که قلب مرا شعله ور کنی کافی ست
تو خالصانه ترین لحظه ی دعای منی
به قدّ قطره ی اشکی اثر کنی کافی ست
ببین که تشنه ی قدری هدایتم آقا
مرا به "نام" خودت مفتخر کنی کافی ست!

زمانه خانه ی باطل شده ست بعد از تو
جهان پر از متوکّل شده ست بعد از تو!

چه بغض ها که در این بارگاه زندانی ست
چه ناله ها که پر از عقده های پنهانی ست
مناره های تو با غـــــم کنار می آیند
دوباره از ســــفر انفجار می آیند!
دوباره دامن این شهر شعله ور شده است
کبوتر حرم ات راهی سفر شده است
پناه می برم از غم به صحن آرام ات
به جایگاه هزاران شهید گمنام ات!
قلم رسیده به جایی که بی رمق شده است
غم ات حکایتی از سوره ی "فلق" شده است!۱
چه سنگ ها که دل ات را شکسته می خواهند
که عاشقان تو را دست بسته می خواهند
مرا مباد غم ات لحظه ای رها بکند
"دلا بسوز که سوز تو کارها بکند"
دلا بسوز که آتش به روی دین زده اند
که عشق را سرِ هر کوچه بر زمین زده اند
شب است و ماه به دامان چاه افتاده
شب است و کوچه به روزی سیاه افتاده
شب است و پنجره های همیشه خاموش اش
شب است و غربت مردی نشسته بر دوش اش
چه مردی؟! آینه ی دلشکسته ای از نور
نشسته زل زده در چشم آسمان از دور
نشسته بر تلی از دردهای بی حـــدّش
نشسته سر بگذارد به دامــــن جـــدّش

نشسته تا ببرد با غـــــرور نام ات را
رسانده اند به دست اش جهان سلام ات را
تو برگزیده، تو ناصِح، تو هادی النّوری
و مانده تا به زبان آورد کدام ات را!
چنان شبیه به پیغمبری که در دل او
بنا نهاده خدا مسجدالحرام ات را!
به پایت آمده سوگند می خورد روزی
بگیرد از شب این ظلم انتقام ات را!

فضای صحن تو امشب غمی نهان دارد
تمام مقبره ات بوی جمکران دارد!
روا نباشد از اینجا غریب برگردم
که از شفاعتتان بی نصیب برگردم
مرا همین منِ مست از گناه مگذارید
مرا به حال خودم بی پناه مگذارید

***********

شعرشهادت حضرت هادی علیه السلام – شاعرناشناس

میخواست جان سپارد و جانی دگرنداشت
هنگام کوچ بود ، ولی بال و پر نداشت
چشمش ز پنجره به مهتاب خیره بود
معلوم بود این شب آخر سحر نداشت
افتاده بود روی زمین آه می کشید
اما کسی ز حال دل او خبر نداشت
آنکس که داغ ِزخم زبان بود بر دلش
مرهم به غیر زهر به زخم جگر نداشت
با خاطرات تلخ خودش گرم میگرفت
جز اشک، یار و همدمی آخر به بر نداشت
یاد دمی که در پی مرکب دویده بود
با ناله ای که در دل دشمن اثر نداشت
یاد دمی که قبر خودش را نظاره کرد
با ظالمی که شرم از آن خون جگر نداشت
با این همه به یاد غم مجلس شراب
جز روضه ی حسین کلامی دگر نداشت
میریخت اشک و نوحه ی گودال می سرود
ازخواهری غریب و عزیزی که سر نداشت
از دختری که بعد عمو در مسیر شام
دیگر به غیر زجر و سنان همسفر نداشت
وقت هجوم لشکر سیلی و کعب نی
جز عمه ی خمیده رقیه سپر نداشت
کنج خرابه حاجت خود را گرفت و رفت
لب را گذاشت بر لب بابا و برنداشت
از سـوز زهـر تشنـه شـد و گفـت یا حسین
ای کـاش هیـچ وقـت ربـابت پسر نداشت

لطفااگرشاعرش رامیشناسیداطلاع دهید

**************

شعرشهادت حضرت هادی علیه السلام – علی اکبرلطیفیان

تنها امام سامره تنها چه میکنی؟
در کاروان سرای گداها چه میکنی؟
دارم برای رنگِ تنت گریه میکنم
پایِ نفس نفس زدنت گریه میکنم
باور کنیم حرمت تو مستدام بود؟
یا بردن تو بردنِ با احترام بود؟
باور کنیم شأن تورا رَد نکرده است؟
این بد دهانِ شهر به تو بد نکرده است؟
گرد و غبار، روی تو ای یار ریختند
روی سر ِتو از در و دیوار ریختند
مردِ خدا کجا و اینهمه تحقیر وایِ من
بزم شراب و آیه ی تطهیر وایِ من
هرچند بین ره بدنت را کشید و بُرد
دستِ کسی به رویِ زن و بچه ات نخورد
باران نیزه، نیزه نصیب تنت نشد
دست کسی مزاحم پیراهنت نشد
این سینه ات مکان نشست کسی نشد
دیگر سر تو دست به دست کسی نشد

****************

شعرشهادت حضرت هادی علیه السلام – وحیدقاسمی

آسمان را آهِ جان سوزت ز پا انداخته
مادرت را باز درهول و وَلا انداخته
کاری از دست طبیبان بر نمی آیدغریب
در کنار بستر تو مرگ جاانداخته
پوستی براستخوان داری به زهرارفته ای
خونِ دل خوردن تو را از اشتها انداخته
رفته رفته حجره ات گودال سرخی می شود
زهر لبهای تو را از ربنا انداخته
تشنگی بی رحم تر از نیزه ی زیر گلوست
تارهای صوتی ات را از صدا انداخته
جام می شرمنده ی اندوه چشمانت شده
ماجرا را گردن شام بلا انداخته

*************

شعرشهادت حضرت هادی علیه السلام – اسماعیل شبرنگ

من از احوال حریمت آقا…
شدت فاجعه را می خوانم…
با دل خسته مفاتیح به دست…
خط به خط جامعه را می خوانم…

عادت دست شما احسان است…
من به دنبال کرم آمده ام…
از گدایان قدیمی توٱم…
بازهم سمت حرم آمده ام…

اینقدر آه نکش می سوزم…
از دلم زمزمه بر می خیزد…
تا که بر روی زمین می افتی…
ناله ی فاطمه بر می خیزد…

چشم خونین تو امشب آقا…
راوی واقعه ی عاشوراست…
یاد غم های حسین افتادی…
سامراء شعبه ای از کرببلاست…

تشنه بودی و پریشان احوال
وسط بزم شراب افتادی
در همان حین که گریان بودی
یاد احوال رباب افتادی

زیر لب نوحه کنان می گفتی
جای هر تکه کلامی…ای وای
زینب و مجلس رقص و شادی
عمه و چشم حرامی ای وای

آن که بر ساحت قدسی شما
غرق در کینه اهانت کرده
چند روزی است به دلدار حسین
به ابالفضل جسارت کرده

برسد کاش ببینیم همه
حال او عبرت بین المللی ست
شک ندارم…به خدا می دانم
پاسخش با خود عباس علی ست

ما کجا…درک ابالفضل کجا؟!!
عقل کو تا که تورا فهم کند
وای از آن دم که غضبناک شوی
باید اینبار خدا رحم کند

*************

شعرشهادت حضرت هادی علیه السلام – محمدجوادشیرازی

بی هوا درب خانه ات وا شد
عده ای نانجیب آمده اند
بین سجده، بدون عمامه
پیِ تو ای غریب آمده اند
**
می کِشد با دو دستِ بسته تو را
دل به تقدیر داده بودی تو
دشمنانت سوار بر مرکب
پشت مرکب پیاده بودی تو
**
جان فدایت که روضه خوان بودی
یادِ نور دو عین افتادی
عقب قافله زمین خوردی
یادِ بنتُ الحسین افتادی
**
تا رسیدی به کاخ آن ملعون
پر و بالت تمام خاکی شد
ذره ای از بها نمی افتد
گیرم اصلا امام خاکی شد
**
متوکل شراب آورد و…
بعد از آن هم کمی به تو خندید
طعنه زد لااقل بخوان شعری
شعر خواندی…وجودِ او لرزید
**
دل زهراییت شکست آن جا
یادت افتاده بود بزم شراب
یاد دندان و خیزران بودی
یادت افتاده بود اشک رباب
**
یادت آمد شراب را می ریخت
به روی زخم دیده ی جدت
چشم عباس خیره شد ناگه
سوی رأس بریده ی جدت
**
می چکید اشکش از نوک نیزه
همه ی های و هویم این جا بود
دختری زیر لب فقط می گفت:
کاش الآن عمویم این جا بود

10 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.