شعرمناجات باخدا

شعرمناجات باخدا ـ علی اکبر لطیفیان

پهن شد سفره ی احسان، همه را بخشیدی
باز با لطف فروان همه را بخشیدی
 
ابر وقتی که ببارد همه جا می بارد ،
رحمتت ریخت و یکسان همه را بخشیدی
 
گفته بودند به ما سخت نمیگیری تو…
همه دیدیم چه آسان همه را بخشیدی
 
یک نفر توبه کند با همه خو میگیری
یک نفر گشت پشیمان همه را بخشیدی
 
این گنهکاری امروز مرا نیز ببخش
تو که ایام قدیم ، آنهمه را بخشیدی
 
حیف از ماه تو که خرج گناهان بشود
تو همان نیمه ی شعبان همه را بخشیدی
 
داشت کارم گره میخورد ولی تا گفتم
” جان آقای خراسان ” همه را بخشیدی
 
بی سبب نیست شب جمعه شب رحمت شد
مادری گفت “حسین جان “همه را بخشیدی

*********************
 
اشعار وداع با ماه رمضان – محمد فردوسی
 
وقت جدایی من و ماه صیام شد
یعنی غروب طلعت این بار عام شد
 
دارد بساط ماه خدا جمع می شود
آه درون سینه ی ما مستدام شد
 
توشه برای روز جزا برنداشتم!
فرصت گذشت و خوشه ی عمرم تمام شد
 
یادش به خیر … سوز مناجات نیمه شب
وقتی که با خدا دل ما هم کلام شد
 
یادش به خیر … لحظه ی افطار … تشنگی
نام حسین گفتن ما التزام شد
 
دست ادب به سینه نهادم به سوی او
اشکم روان و ذکر لبم اَلسَّلام شد …
 
… وای از دمی که خنده ی کوفی جماعتان
بر زخم بی شمار تنش التیام شد
 
هر کس به نوبه ی خودش از او بها گرفت
وقتی میان قتلگهش ازدحام شد …

*********************
 
شعرمناجات باخدا ـ علی اکبر لطیفیان

بر روی دست ماندن این بارها بس است
غیر از تو رو زدن به خریدارها بس است …
 
در لطف تو تحمل آه فقیر نیست ..
فیاض را صدای گرفتار ها بس است …
 
این نفس مانع است ، خودت برطرف نما
بین من و تو چیدن دیوارها بس است
 
من بندگی ز ترس جهنم نمی کنم
بنده شدن بخاطر اجبارها بس است !
 
خیلی گناه می کنم و توبه می کنم ..
دیگر بس است .. اینهمه تکرار ها بس است
 
این بار را بخر .. که دگر راحتم کنی …
بیهوده رفتن سر بازارها بس است …
 
تو سفره را برای همه پهن می کنی
در مهربانی تو همین کارها بس است..
 
ما را بهشت هم نبر .. اما قبول کن
لبخند تو برای گنه کارها بس است …
 
آری فقط حسین مرا رد نمی کند …
از این به بعد رفتن دربارها بس است …
 
*******************
 
شعرمناجات باخدا ـ علی اکبر لطیفیان
 
مانند طفل در به دری گریه میکنم
مثل گدای پشت دری گریه میکنم
 
اشک مرا زمان گدایی ندیده اند
این بار چون تو میگذری گریه میکنم
 
حالا که بین این همه مردم زیادیم
از این به بعد یک نفری گریه میکنم
 
حتی اگر مرا بزنی قول میدهم
با آب و تاب بیشتری گریه میکنم
 
تنبیه تو حواس مرا جمع میکند
من سالها ز خیره سری گریه میکنم
 
بار مرا کسی نخریده…تو می خری؟!
بار مرا بخر, نخری گریه میکنم
 
از چند جا شکسته پرم..ای شکسته بند!
از غصه شکسته پری گریه میکنم
 
این روزه ها به درد قیامت نمیخورد
دارم برای بی سپری گریه میکنم
 
آقا نیامد و دل ما همچنان شکست
پس پای سفره سحری گریه میکنم
 
جان همان که زائر بابا نشد مرا
یک کربلا ببر نبری گریه میکنم

*******************
 
اشعار وداع با ماه رمضان – جواد محمد زمانی
 
الغرض! فیض خاص گشت تمام
سهم ما باز، فیض عام شده است
دل ناباورم صدا می‌زد:
میهمانی مگر تمام شده است؟
*
گفته بودند آخر این ماه
عاشقش سر به زیر خواهد شد
گفته بودند با دلم هر شب
توبه کن! توبه، دیر خواهد شد
*
رمضان‌های بی‌شمار رسید
همه شب‌ها گذشت پی‌درپی
با خودم گفتم ‌ای دل بی‌درد
فرصت توبه می‌رود، پس کی؟
*
فکر این باش سال دیگر هم
رمضان می‌رسد ز راه اما
تو مگر می‌شوی عوض؟ هرگز
تو مگر توبه می‌کنی اصلا!
*
تو فقط فکر آمدن، رفتن
فکر در مسجدِ خدا بودن
فکر با اشک خود غریبه‌شدن
با همه شهر آشنابودن
*
چیست دیگر بگو که قلب تو را
به تأمل، به فکر وا دارد؟
تو گمان می‌کنی به راه آیی؟
مرگ باید تو را به راه آرد
*
ای دل، از حال خود مشو غافل
چهره با اشک خود معطر کن
فرصت گفت‌وگو کمی باقی است
خیز و فریاد توبه‌ای سر کن

******************
 
شعرمناجات باخدا ـ حسن کردی
 
مانند طفل سر به هوا دور می شوم
هر لحظه از مسیر خدا دور می شوم
 
خود را به خواب میزنم و بی خیال که
دارم مدام از همه جا دور می شوم
 
مثل همیشه لطف تو باز است،خوب درست
اما حیای ما…ز حیا دور می شوم
 
من تحبس الدعا،ولی از جنس دیگرم
با این دعا ز هر چه دعا دور می شوم
 
یک سال هست رنگ دعا را ندیده ام
حالا بگو که باز چرا دور می شوم
 
این دل برای کار خدا دل نمی شود
از دست این دل است تو را دور می شوم
 
یادم نرفته است که انت الغنی و من
دارم ز راه و رسم گدا دور می شوم
 
پایم برای سجده ی تان لنگ میزند
دنیا چه کار کرده مرا،دور می شوم
 
لغزیدنم درست همانجا شروع شد
که دیدم از حسینیه ها دور می شوم
 
حالا نماز گریه اگر کارگر شود
کمتر ز رد پای شما دور می شوم

********************
 
اشعار شب قدر – مناجات با خدا – محمد فردوسی
 
 
یا رب دوباره وقت دعای سحر شده
این دل برای بزم دعا مفتخر شده
 
اُدعونی استجب لکم تو خدای من
بر من بشارتی است که وقت نظر شده
 
با این همه خطا و معاصی ام ای خدا
دیگر دعای نیمه شبم بی اثر شده
 
من در گناه کردن تو شهره گشته ام
جنس دلم به سختی جنس حجر شده
 
کاری برای قبر و قیامت نکرده ام
غفلت برای بنده ی تو دردسر شده
 
این روزه ها حریف جهنّم نمی شود!
یا رب ببین که بنده ی تو بی سپر شده
 
رحمی نما وگرنه ز دست تو می روم
حالم شبیه حال دل محتضر شده
 
هر شب برای حال خودم گریه می کنم
تنها بهای من نم اشک بصر شده
 
با “یا حسین” به درگه تو رو نموده ام
یعنی که خوان رحمت تو پر ثمر شده
 
*******************
 
اشعار مناجات با امام زمان (عج) – شب قدر
 
عمرم به سر رسید نشد یارتان شوم  
آقا نشد که لایق دیدارتان شوم
 
غفلت بساط کرد سر راه طفل دل  
وایَم نشد که راهیِ بازارتان شوم
 
واصل اگر به عَرضه حسن تو می شدم  
چیزی نداشتم که خریدارتان شوم
 
باری ز دوش حضرتتان بر نداشتم  
شرمنده ام که تا به کجا بارتان شوم
 
ای حیدر زمانه غریبت گذاشتیم  
در روز غم ولی نشد عمارتان شوم
 
با آنکه سر شکسته و سر خورده مانده ام
اذنم بده فدایی و سردارتان شوم
 
ماه خدا رسید و دلم آرزو نمود
مهمان کنار سفره افطارتان شوم
 
در روز انتقام شهیدان کربلا  
آقا اجازه هست ز انصارتان شوم
 
در بین روزه و عطش و اشک و شور و شین
یک ذکر مستجاب بگویم فقط حسین

******************
 
اشعار مناجات شب قدر – سید حمیدرضا برقعی
 
در شب قدر دلم با غزلی هم دم شد
بین ما فاصله ها واژه به واژه کم شد
 
بیت هایم همه قرآن روی سر آوردند
چارده مرتبه … آنگاه دلم محرم شد
 
ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم
بوسه می خواست لبم،گنبد خضرا خم شد
 
خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت
گفت:ایوان نجف بوسه گه عالم شد
 
بعد هم پشت همان پنجرهء رویایی
چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد
 
خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق
گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد
 
گریه کردم ،عطش آمد به سراغم،گفتم:
به فدای لب خشکت! همه جا زمزم شد
 
آنقدر دور حرم سینه زدم تا دیدم
کعبه شش گوشه شد آنگاه دلم محرم شد
 
روی سجاده ی خود یاد لبت افتادم
تشنه ام بود، ولی آب برایم سم شد
 
زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد
از محمد به محمد که میسر هم شد
 
من مسلمان شده ی  مذهب چشمی هستم
که درآن عاطفه با عشق و جنون توأم شد
 
سالها پیر شدم در قفس آغوشت
شکر کردم، در و دیوار قفس محکم شد
 
کاروان دل من بسکه خراسان رفته است
تار و پود غزلم جاده ی  ابریشم شد
 
سالها شعر غریبانه در ابیات خودش
خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد
 
داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم
برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد
 
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده به او کار جهان در هم شد
 
بیت آخر نکند قافیه غافلگیرت
آی برخیز ز جا قافیه یا قائم شد…
 
 
*******************
 
 
 
شعرمناجات باخدا ـ شب قدر شب زیارتی حضرت سید الشهدا – رهگذر
 
امشب مدد ز حضرت مولا بگیر و بعد…
دست دعا به دامن زهرا بگیر و بعد…
 
مثل همیشه اذن دخول حسین را
از چشم های عاشق سقا بگیر و بعد…
 
رَب را قسم به حق حسینش که می دهی
با واژه واژه اشک، دو دریا بگیر و بعد…
 
تسبیح را به ذکر فرج دانه دانه کن
حسن ختام غیبت کبری بگیر و بعد…
 
ای اسم تو دوا و ذکرت شفا بخوان
بهر دل حسین شفا را بگیر و بعد…
 
 
*******************
 
اشعار مناجات با خدا – شب قدر – مسعود اصلانی
 
اگر چه در به در کوچه ی خطا شده ام
 شکسته بال ترین بنده ی خدا شده ام
 
ولی نشسته به چشم ترم ندامت ها
و نیمه راه ترین یار توبه ها شده ام
 
گناه من نفسم را به سینه چسبانده
بعید نیست تحبس الدعا شده ام
 
شکسته پشت من از بار معصیت هایم
زخویش خسته ام از خوب ها سوا شده ام
 
به آستان کریمت پناه آوردم
ز بس گناه نمودم چه بی حیا شده ام
 
مرا به خاطر اشک حسین خود بپذیر
مرا که نذر غم شاه کربلا شده ام
 
چه باک از شب قبر و نکیر و منکرها
چرا که گریه کن عشق سر جدا شده ام
 
کفن بدرد من نخواهد خورد
منی که خون جگر داغ بوریا شده ام
 
همیشه راه مرا کربلا رمق زده اند
اگر چه در به در کوچه ی خطا شده ام
 
*****************
 
اشعار مناجات با خدا – شب قدر – رهگذر
 
گفتند ماه رحمت و مهمانی خداست
مانند یک غریبه به بزم خدا شدم
 
حتماً شنیده ای که مهمان حبیب اوست
این هم ببین ز خیل حبیبان جدا شدم
 
شب ها یکی یکی سحر و من به خواب ناز
دلخوش به مزد خواب  همین روزه ها  شدم
 
افطارها  زفرط عطش هول کردم و….
…غافل ز تشنگی شه کربلا شدم
 
توفیق شد یکی  دو سه آیه ریا کنم
شبها ولی به حسرت یک ربنا شدم
 
من با خدا غریبه شدم، یا که او ز قهر….
… رو از دلم گرفته و تحبس دعا شدم؟
 
من پشت در نشسته، خدا را چه دیده ای
در وا شد و میان کرم خانه جا شدم
 
اصلا عجیب نیست که راهم نمی دهد
من کی گدای قصه ی شاه و گدا شدم
 
 
******************
 
شعرمناجات باخدا ـ رضا تاجیک
 
یا عَظیمَ المَن! گناه آورده ام
غافرُ التَوب! اشتباه آورده ام
 
لا تُؤدِّبنی، خودم شرمنده ام
تازه قلبم را به راه آورده ام
 
عُدّتی فی کُربَتی! دلخسته ام
من جوانیِ تباه آورده ام
 
صاحِبی فی شِدّتی! من را مران
رو به سوی باراله آورده ام
 
أینَ عَفوُک؟ أینَ سِترُک؟ یا جَمیل!
نامه ای غرق گناه آورده ام
 
قاضیُ الحاجات، خَیرُالحاکمین!
رو به ربِ دادخواه آورده ام
 
یا أنیسَ الذّاکرین و یا بَصیر!
اشک توبه از نگاه آورده ام
 
یا حَلیم و یا کَریم و یا غَفور!
خلوتی، تار و سیاه آورده ام  
 
هارِبٌ مِنکَ إلَیکَ، یا اله!
من به سوی تو پناه آورده ام
 
وَاصرِف عَنی سَیّدی الأسواء، حفیظ!
وَاقضِ عَنَّ الدَین، آه آورده ام
 
یا غیاثَ المُستغیثین! ربّنا!
یک زبان عذر خواه آورده ام
 
لا تُخَیِّبنی،أنا العَبدُ الحُسین
گریه بر این پادشاه آورده ام
 
 
*******************
 
اشعار ماه مبارک رمضان – اشعار مناجات – یاسر مسافر
 
گفته بودند بهشت اش به بها خواهد داد
و نه بی پرسش و بی چون و چرا خواهد داد
 
در پی فرصت و دنبال بهانه ست خدا
رحمت واسعه را روز جزا خواهد داد
 
میزبان امده است گر قدمی برداریم
فرصت توبه در این ماه به ما خواهد داد
 
در سحرهای مناجات و نماز شب ها
لذت گریه و توفیق دعا خواهد داد
 
سر این سفره ببینید که در نیمه ی ماه
برگ سبزی به تمام فقرا خواهد داد
 
لطف بسیار نموده است که با دست حسن
خرج یک سال خودش را به گدا خواهد داد
 
و گذر نامه ی سرخی که مسافر بشویم
در شب قدر شبیه شهدا خواهد داد
 
به ازای عطش و گرمی ماه رمضان
آی مردم بخدا کرببلا خواهد داد

*******************

شعرمناجات باخدا ـ یاسر مسافر
 
دیدی ای دل آخر عمری چه شیطانی شدی
در میان نفس خود ماندی و زندانی شدی
 
بی دعا و بی سحرها و مناجات و دعا
بی خیال رفتن شبهای طولانی شدی
 
این خداوند کریم است و رحیم است و غفور
که تو با وضع بدت دعوت به مهمانی شدی
 
از خدا غافل شدی آرامشت بر باد رفت
رفت و حالا مبتلا بر این پریشانی شدی
 
و قیامت زخجالت چه جوابی داری
گر بگوید باعث ننگ مسلمانی شدی
 
بگذار آخر این شعر کمی روضه شود
ای حسینی که غریبانه تو قربانی شدی
 
قاریان در همه جا محترمند آقا جان
به روی نیزه چرا قاری قرآنی شدی

*******************
 
اشعار ماه مبارک رمضان – اشعار مناجات با خدا – جواد حیدری
 
 
مرا هم ناله با اهل سحر کن
به قلب سنگ من یارب اثر کن
 
اگرچه بارها کردی عنایت
مرا شایسته ی لطفی دگر کن
 
سراپا بنده ای محتاج هستم
بر این بیچاره لطفی بیشتر کن
 
مدد کن یک سحر باشم مدینه
در آنجا بر دل خونم نظر کن
 
 اگر چه لایق آنجا نیَم من
مرا مهمان یار خونجگر کن
 
ببر آنجا که دارد بوی زهرا
مرا از ناله ی حیدر خبر کن
 
چه سازم گر مرا از خود برانی
خدایا زین عذاب خود حذر کن
 
به عمر و رزق من برکت ببخشا
درخت عمر ما را پر ثمر کن
 
مدد کن وقت مرگم شیعه باشم
به محشر از گدا رفع خطر کن

*********************
 
اشعار ماه مبارک رمضان – اشعار مناجات – وحید قاسمی
 
 
از دین به جای حلم ، تفاخر گرفته ام
اوصافی از قبیل تحجر گرفته ام
 
در منجلاب کبر و حسد گیر کرده ام
حس میکنم که بوی تنفر گرفته ام
 
درد بدی است ، حال مناجات و سجده نیست
بیماری شدید تکبر گرفته ام
 
افتاده ام زچشم خدا ، خاک بر سرم
از بسکه توبه را به تمسخر گرفته ام
 
ای ابر دیده ، محض رضای خدا ببار
در بین شعله های هوس گر گرفته ام
 
شرط سعادت ابدی حب فاطمه است
این درس را من از ادب حر گرفته ام

*******************
 
اشعار ماه مبارک رمضان – اشعار مناجات – مهدی نظری
 
 
وقتی سحر به عشق تو بیدار می شوم
حس می کنم که محرم اسرار می شوم
 
تنها تویی گره زدلم باز می کنی
من هم به این دلیل گرفتار می شوم
 
قربان دست لطف تو ای مهربان خدا
لطفی نکن ببین چقدر خار می شوم
 
با این امیدکه تو دوایی به من دهی
روزی هزار مرتبه بیمار می شوم
 
در این هوای گرم که لب خشک می شود
از ذکر یاحسین چه سرشار می شوم
 
هرشب به این امید که آقانشسته است
ازخادمان سفره افطار می شوم
 
گویند توبه جرم مرا پاک می کند
این را سحر به گریه خبر دارمی شوم
 
من را اگر به روضه نیارد هوای دوست
یک عمر اسیر درهم و دینار می شوم
 
گفتندکه تو جرم مرا می خری خدا
من هم به این امید گنهکار می شوم
 
وقتی گره به کار من افتاد و وانشد
آنجا دخیل دست علمدار می شوم
 
امشب مراببخش که دارم به اشک وآه
مقتول روضه درو دیوار می شوم
 
وقتی مدینه می رود ای دل،چو مادرم
مجروح زخم تیزی مسمار می شوم

 
*******************
 
 
اشعار مناجات – اشعار ماه مبارک رمضان – مهدی نظری
 
 
در گناه است که آدم کمرش می شکند
باغ سرسبز تمام ثمرش می شکند
 
آن کبوتر که شود صید شیاطین بخدا
آخرش با کمک نفس پرش می شکند
 
دل آلوده ندانسته که در وقت گناه
ثمرش، بال وپرش ،برگ وبرش می شکند
 
سنگ شیطان که به دل خورد به عباس قسم
بی سپر باشد اگر!سخت سرش می شکند
 
هر کسی روزه گرفت و به خدا فکر نکرد
حتم دارم که قیامت سپرش می شکند
 
چه در این ماه وچه در شام وسحرهای دگر
وای بر آنکه دعای سحرش می شکند
 
دل من سوخت از آن خانه که با ضرب لگد
وسط شعله ی سرسخت درش می شکند
 
بی حیا پیش پسرزد به رخ مادر او
گفت : اینطور غرور پسرش می شکند

1 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.