شعرولادت امام زمان

شعرولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ نجمه پورملکی

دوست دارم به توّلای تو بنویسم عشق
آه خورشید به پهنای تو بنویسم عشق
دستْ خطم به قشنگی خط و خالت نیست
تا به زیبایی لب های تو بنویسم عشق
دوست دارم که شبی روی فرج نامه ی تان
با همه مردم دنیای تو بنویسم عشق
دَر و دیوار دلم پرُ شده از یا مهدی
چقدر از غم شب های تو بنویسم عشق
ذکر یابن الحسنی گفتم و رفتم سرداب
تا به یاد دلِ تنهای تو بنویسم عشق
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
بهتر این است فقط پای تو بنویسم عشق

شب شعر است به یادش قلمی بردارید
جای بیکار نشستن قدَمی بردارید

روی این بومِ پُر از عشق قَلمّو بکشید
چشم و خالی و لب و بینی و اَبرو بکشید
پَر طاووس ندارید اگر فرش گنید
زیر پایش صَفی از بال پَرستو بکشید
انبیاء کوچه ی سرداب ترافیک شده
یار در راه و در این فاصله جارو بکشید

می کشم بر رخ عالم خبر آمدنت
چه سحرگاه خوشی شد سَحر آمدنت

باز هم دست و دلِ شعر به کار افتاده
باز هم قرعه به نامِ دلِ زار افتاده
سحر نیمۀ شعبان خبری در راه است
شور در گردش این لیل و نهار افتاده
دست و پایم دمِ صبحی به خدا گُم شده است
مـهزیــارِ دل مـن یــادِ قــرار افتاده
جای یک عکس در این لحظۀ شیرین خالی ست
چـشــم نــرگس بـــه تمـاشای بهـار افـتاده
چه کسی باز تُرنجی به زلیخا داده
کـه نفـس هاش دوباره به شمار افتاده
یُوسفی لابُد از این کوچه گذر کرده که باز
ایـن همــه دسـت در این گوشــه کنار افتاده

سمت سرداب دویدیم به حاجت برسیم
پسر نــوح شویــم و بــه هـدایت برسیم

دسته ای مرغ سحر گریه برایت کردند
لبِ گهواره نشستند و صدایت کردند
دوشِ جبریل نشستی که به معراج روی
دو سه ساعت نشده سر به هـوایت کردند
تربت عشق به کام تو زدند و آن جا
آخــرین منتقمِ خـون خدایـت کردنـد
چشم عیسی که به چشمان قشنگت افتاد
همه ی عرش در آن لحظه دعایت کردند
تاب دوری تو را حضرت جبریل نداشت
پس بـه زور از بغلِ عرش جدایـت کردند
چقَدر بر پدر و مادر تو سخت گذشت
این دقایق که ز آغوش رهایت کردند

***
آمــده صاحب آدینه، خدایا شکـرت
رُخش افتاده در آیینه، خدایا شکـرت
شور می زد دلم از آمدن تو، امّا
زود آرام شد این سینه، خدایا شکرت
نقش بسته به لبِ حضرت زهرای بتول
باز هم خنده ی دیرینه، خدایا شکرت
عشق می خواست حکومت بکند در دل ها
جور شد دولت و کابینه، خدایا شکرت
چقدر خونِ جگر خورد دلم تا آمد
زهق الباطلِ هر کینه، خدایا شکرت
عمر قلبم به دعاگویی تان شد سِپری
بسته دستان دلم پینه، خدایا شکرت

اسم ما را بنویسید که رجعت بکنیم
قامتِ عشق ببندیم و قیامت بکنیم

مـاهیِ قــرمزم و تُنگ بلـورم سرداب
بیقرار توام و سنگ صبورم سرداب
هر شبی سیّدِ طاووس شدم از عشقت
چقدر خیس شد از اشکِ حضورم سرداب
بس که با عهد و وفا چله نشینی کردم
زخم برداشته، پهلوی غرورم سرداب
دلم از این همه دنیای پر آشوب گرفت
چـقدر منتظرِ صبح ظـهورم سرداب
اَینَ اَقمار مُنیره بـه لبم گُل کــرده
باز هم ندبه شد و من پُرِ شورم سرداب
عرق شرم از این درد که حتی یک بار
به رَه عشق نیفتاده عبورم سرداب

چقدر ریسه کشیدیم در این شهر شلوغ
انتظار دلمان حیف دروغ است دروغ

 

شعرولادت امام زمان

شعرولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ استادغلامرضاسازگار

امشب دل بیدارم دارد سحری دیگر
وز زمزمه ام بر دل ماند اثری دیگر
در سامره می بینم قرص قمری دیگر
وز بیت ولا بر لب دارم خبری دیگر
از نسل علی آمد خیر البشری
یا آمنه آورده پیغامبری دیگر

طوبا ثمر آورده سینا شجر آورده
چشم همگان روشن نرجس پسر آورده

من رحمت بیحد را در سامره می بینم
من خلد مخلّد را در سامره می بینم
من جلوه ی سرمد را در سامره می بینم
من عبد مؤیّد را در سامره می بینم
من طلعت احمد را در سامره می بینم
من حسن محمّد (ص) را در سامره می بینم

ای منتظران خیزید با خصم در آویزید
در مقدم مهدی گل از پارۀ دل ریزید

ای گمشده پیدا شو پیدایش حق را بین
آیینه شو و آنگه آئینه ی یکتا بین
رخسار دو صد یوسف در آن رخ زیبا بین
بالای دو صد آدم در آن قد و بالا بین
هم نوح پیمبر را در دامن دریا بین
هم موسی عمران را در وادی سینا بین

در یک رخ زیبا بین خوبان دو عالم را
خوبان دو عالم نه پیغمبر خاتم را

امشب من و دل گشتیم در کوی گل نرگس
برگرد گل روی دلجوی گل نرگس
خُلق نبوی دیدیم در خوی گل نرگس
خوردیم شراب نورر از جوی گل نرگس
تا روی خدا دیدیم در روی گل نرگس
دل گشته بهشت گل از بوی گل نرگس

ای دسته گل نرگس از مات سلام الله
ای زینت هر مجلس از مات سلام الله

پیوسته درود از ما بر نرجس و مولودش
بر نرجس و مولودش بر مهدی موعودش
بر مهدی موعودش بر حجّت معبودش
بر حجّت معبودش بر مقصد و مقصودش
بر مقصد و مقصودش بر سیرت محمودش
بر سیرت محمودش لطف و کرم و جودش

لطف و کرم و جودش حکم و سخن و عزمش
حکم و سخن و عزمش تیغ و عَلَم و رزمش

مهر رخ دلجویش هنگام سحر تابید
روشنتر و زیباتر از قرص قمر تابید
از قلب ملک سر زد در چشم بشر تابید
گفتی یم هستی را پاکیزه گهر تابید
چون شعله به کوه طور از شاخ شجر تابید
هنگام طلوع فجر بر دست پدر تابید

در طلعت او دیدند آئینه ی احمد را
مانند علی می خواند قرآن محمّد (ص) را

اوّل سخن توحید از خالق اکبر گفت
هم حمد الهی کرد هم وصف پیمبر گفت
هم آیه ی قرآن خواند هم مدحت حیدر گفت
هم نام امامان را تا خویش سراسر گفت
از ظاهر و باطن گفت از اوّل و آخر گفت
آنگه به زبان دل آن حجّت داور گفت

من شاهد و مشهودم من حجّت معبودم
من مقصد و مقصودم من مهدی موعودم

من طوطی گویای گلزار شهیدانم
من روشنی چشم بیدار شهیدانم
من آینه سرخ رخسار شهیدانم
من محیی ایثار و آثار شهیدانم
من وارث مظلوم انصار شهیدانم
من منتقم خون سالار شهیدانم

گلواژه ی جاء الحق بر دست جهانگیرم
نقش زهق الباطل بر تیغه شمشیرم
حق وعده به من داده تا ملک جهان گیرم
بر دوست امان بخشم از خصم امان گیرم
مهر آرم و خشم آرم جان بخشم و جان گیرم
یار همگان باشم داد همگان گیرم
در سلک شبان آیم در کعبه مکان گیرم
حلقوم ستمگر را در پنجه چنان گیرم

تا نقش زمین گردد اهریمن خود کامی
وز ظلم و ستم هرگز باقی نبود نامی

ای روی تو نادیده دل برده زدلداران
ای کار تو پنهانی یاری ز همه یاران
بشکفته دل از نامت چون لاله که در باران
از جام تولاّیت سر مستی هوشیاران
بازآ که براندازی بنیاد ستمکاران
با تیغ تو ریزد خون از سینۀ خونخواران

خورشید رخت در ابر پوشیده چرا مهدی
ای کعبۀ دل رویت از کعبه درآ مهدی

ای با همگان مونس ای در همه جا تنها
ای بی تو ز خون دل دریا شده دامن ها
تا چند زمام دین در سلطه ی رهزنها
تا چند جهان لبریز از گریه و شیون ها
تا چند خزان حاکم در دامن گلشن ها
تا چند بود قرآن بر نیزه ی دشمن ها

ای نالۀ مظلومان در گوش تو یا مهدی
ای پرچم ثارالله بر دوش تو یا مهدی

بازآی که بنمائی بر ما رخ زیبا را
بازآ که کنی از عدل پُر عرصه ی دنیا را
بازآ که همه بینند آن روی دل آرا را
بازآ که کنی پیدا دو گمشدۀ ما را
هم تربت محسن را هم تربت زهرا را
حیف است نبیند عبد رخسار تو مولا را

من «میثم» این کویم اوصاف تو را گویم
اوصاف تو را گویم تا وصل تو را جویم

شعرولادت امام زمان

شعرولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ نغمه مستشار نظامی
۱-
شعری به رسم هدیه…سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
ای باد راه خانه موعودمان کجاست
ای رودهای گمشده مقصودمان کجاست
ای کاش باد بود و غزل بود و جاده ها
می آمدیم سوی تو ما پا پیاده ها
می آمدیم عرض ادب، عرض احترام
تبریک عید و گفتن لبیک یا امام
می آمدیم و هدیه ناقابلی…که نیست
با چشمهای منتظر و با دلی که نیست
روز تولد تو زمین مهربان تر است
خورشید شاد تر شده گویا جوان تر است
کوچه به کوچه زمزمه طاق نصرت است
عید است و جمکران تو امشب قیامت است
چشمم به سمت آینه‌های مقابلت
قلبی شکسته دارم و شعری که مایلت
دورم ولی تو مرحمتت دیر و دور نیست
بودن فقط منوط به شرط ظهور نیست
مادر بزرگ گفت که او حی و حاضر است
بر هر چه می‌کنیم نگهبان و ناظر است
دستش گره گشاست نگاهش گره گشاست
یک خنده روی صورت ماهش گره گشاست
ای دل چرا شکسته و ساکت نشسته ای
چیزی بگو که ندبه و آهش گره گشاست
شعبان کرامت است و شفاعت علی الخصوص
ماه تمام نیمه ماهش گره گشاست
شب پشت شب گره به گلوی غزل زده
حلقه به حلقه زلف سیاهش گره گشاست
حلقه به حلقه در زده تبریک گفته ام
نام تو را درین شب تاریک گفته ام
نام تو روشنایی صبح است و راز عشق
خواندم پس از اذان طلوعت نماز عشق
روز تولد است و سلام و ارادتی
دادم به دست باد به شوق زیارتی
۲-
گمان کنم که زمانش رسیده برگردی
به ساحت شب قدر ای سپیده برگردی
هزار بیت فرج نذر می کنم شاید
به دفتر غزلم ای قصیده برگردی
زمان آن نرسیده کرامتی بکنی
قدم به خانه گذاری به دیده برگردی؟
مزار حضرت مهتاب را نشان بدهی
به شهر سبز ترین آفریده برگردی
گمان کنم که زمانش…گمان کنم حالا
که پلک شاعری من پریده برگردی
نگاه کن! به خدا بی تو زندگی تنهاست
قبول کن که زمانش رسیده برگردی
۳-
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
گاهی اگر در چاه مانند پدر آه
اندوه مادر را حکایت کرده باشی
گاهی اگر زیر درختان مدینه
بعد از زیارت استراحت کرده باشی
گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا
آیینه‌‏ای را غرق حیرت کرده باشی
در سال‏های سال دوری و صبوری
چشم ‏انتظاری را شفاعت کرده باشی
حتی اگر بی آنکه مشتاقان بدانند
گاهی نمازی را امامت کرده باشی
یا در لباس ناشناسی در شب قدر
از خود حدیثی را روایت کرده باشی
یا در میان کوچه‌‏های تنگ و خسته
نان و پنیر و عشق قسمت کرده باشی
پس بوده‌‏ای و هستی و می‏‌آیی از راه
تا حق دل‏ها را رعایت کرده باشی
پس مردمک‏‌های نگاه ما عقیم‌‏اند
تو حاضری بی‌‏آنکه غیبت کرده باشی

شعرولادت امام زمان

شعرولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ رحمان نوازنی

مثل یک سحر امشب سامرا چه غوغا شد
بین خانه ی نرگس آفتاب پیدا شد
تا که پلک زد چشمش گل به شوق او وا شد
یک نفس کشید و بعد دمبدم مسیحا شد
آسمان چنان بارید که کویر دریا شد
قبله از سر جایش پیش پای او پا شد
هرکسی ذلیلش شد نور چشم زهرا شد
سائلش که سیّد شد نوکرش چه آقا شد

هر صدف به ذکر او قیمتی شد و دُر شد
دست خالی ما هم از نگاه او پر شد

کیستی که می تابی آفتاب دنیایی
نه، نه آفتاب اما آفتاب زهرایی
پس بزن نفس که تو برتر از مسیحایی
پس تو آب را بشکاف که امام موسایی
نوح هم مسافر توست چون تو نوح دریایی
چشم حضرت یعقوب دارد از تو بینایی
عالمی که مجنون شد حق بده تو لیلایی

گاه مثل مجنونی گاه مثل لیلایی
می نویسم از این پس نور چشم زهرایی

انبیا همه جمعند در نگاه تصویرت
بازتاب تو هستند مثل صورت و سیرت
مثل حلقه ها هستند متصل به زنجیرت
تک تک اقتدا کردند بر نماز و تکبیرت
سر سپرده ی عشقند پیش حکم تقدیرت
مرهم خدا هستند روی قلب دلگیرت

آیِنه تویی آقا هر چه هست تصویر است
این مقام تو آقا مستحقّ تکبیر است

ای که روی سجاده شب به شب سحر داری
تو به خاطر ماها این همه سفر داری
از کنار ما آقا روز و شب گذر داری
از قبیله از نسلم از خودم خبر داری
قلب مهربانتر از قلب یک پدر داری
کی شده که از ما یک لحظه چشم بردرای
چشم ما که می بیند چون به ما نظر داری

ما چه غصّه ای داریم تا تو دلبر مایی
آسمان مایی و سایه ی سر مایی

کیستی که فرمودند در بهشت طاووسی
بین ساکنان عرش ذکر نور و قدّوسی
مثل نور سبز عشق مثل آبیِ طوسی
گر چه غائبی اما مثل نور محسوسی
تو به نور زهرایی آنقدر که مأنوسی
عرش و فرش می افتد پای تو به پابوسی

نور تو هُو النّور است بین آسمان پیداست
نور تو تجلّیِ نور مادرت زهراست

قبل آفرینش در جستجوی ما بودی
تو امام ما بودی آبروی ما بودی
مثل قبله همواره پیش روی ما بودی
قبله گم نمی شد تا سمت و سوی ما بودی
تا نماز می خواندی روبروی ما بودی
تو همان مناجات و گفتگوی ما بودی
یکسره همیشه در آرزوی ما بودی

ما نه اینکه در دنیا در به روی خود بستیم
قبل و بعد دنیا هم با تو بوده و هستیم

ای که هیبتی مثل روز واپسین داری
ای که همنشینی با مردم زمین داری
ای که دست خوبانت حلقه و نگین داری
یک قبیله از سلمان توی آستین داری
چند تا بگو آقا یار نازنین داری
مثل مالک اشتر مرد راستین داری
مثل رهبر ایران سیدی امین داری

یک بغل گل نرگس هدیه با خود آوردیم
ای خدا مباد امشب بی نصیب برگردیم

بی تو عهد با شیطان سر گرفت و محکم شد
بی تو کفر بر ایمان سالها مقدّم شد
بی تو در خیابان ها تیرگی مجسم شد
بی تو کوچه های شهر کوچه ی جهنّم شد
بی تو دست یک عدّه رنگ سبز پرچم شد

بی تو حال و روز من یکسره محرم شد
پس بتاب ای خورشید بی تو باز سردم شد

زیر بارش باران هق هقم کنید آقا
می نویسم از اول عاشقم کنید آقا
می رسی ولی تشنه مثل روز عاشورا
گریه می کنی آنجا ناله می زنی آقا
السلام یا مظلوم، السلام یا سقا
ناگهان که می افتی یاد زینب کبری
باز راه می افتی، سمت خیمه ی زنها
زیر لب تو می خوانی: وای مادرم زهرا

وای مادرم دیدی خیمه ها چه غارت شد
سهم عمه ام اینجا روضه ی اسارت شد

شعرولادت امام زمان

شعرولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ مهدی روحانی کاشمری

جرعه ها از خُم شعبان معظم داریم
گوئیا دست به سرچشمه ی زمزم داریم

باده پیوسته رسد از کرم ساقی مست
زین کرم دست فشان طعنه به هر غم داریم

قدح سومی از نابترین باده بّوَد
ذکر ما ذکر حسین است که هر دَم داریم

چارمین فیض رسید از کف عباس علی
باب حاجات ، از او فیض دَمادَم داریم

قدح پنج شرابی است ز اَذکار و دُعا
زین سبب رو به در ساجِد اَفخَم داریم

یازده دور به دور مَهِ لیلا گشتیم
اشبه الناس به پیغمبر خاتم داریم

گفت ساقی که علی اکبر لیلا آمد
مستی از جام حسین و هم از این جَم داریم

در شب پانزدهم یوسف زهرا آمد
منتظر بر قدمش جمله ی عالم داریم

نرگس از بوی بهشتی پسرش شادان است
دشت و باغ و دَمَن از اوست که خرم داریم

همه عالم به گدائی درش گر بروند
بهر الطاف چنین شاه گدا کم داریم

وارث خون خدا گریه کن کرببلا
از غم زینب کبری است که ماتم داریم

گر نبودیم ببینیم ولی ما چون تو
گریه بر پهلوی بشکسته دمادم داریم

بهر تعجیلِ ظهورت تو خودت کاری کن
ور نه ما طعنه و هجران تو با هم داریم

شعرولادت امام زمان

شعرولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ جوادپرچمی

ما را در این شب ها تمنا می نویسند
مجذوب وصف و وصل لیلا می نویسند
من قطره ای ناچیزم اما مطمئنم
آخر مرا هم پای دریا می نویسند
اصلا چه بهتر که مرا هم چند سالی
کلب نگهبان همین جا می نویسند
ایل و تبارم را که نوکر می نویسند
ایل و تبارت را که آقا می نویسند
امشب برای ما کمی باران بخواهید
هر آنچه می گویی همان را می نویسند
این طاق نصرت ها که بالا رفته ما را
پروازهای رو به بالا می نویسند

چشم من و دست کریمت مهربانا
امشب صدایت می زنم من یا ابانا

موجم که دارم میل طوفانی شدن را
حین شعف پاره گریبانی شدن را
با سائلت بودن دگر از یاد بردم
من آرزوهای سلیمانی شدن را
مثل تمام کوچه ها این قلب ما هم
دارد تمنای چراغانی شدن را
اصلا مرا هم پای این ریسه ببندید
دارم سرِ آیینه بندانی شدن را
آقا به جان خاک پایت قصد کردم
از نو بنا سازم مسلمانی شدن را
از نیمه ی شعبان و مهمانت گرفتیم
اذن دخول ماه مهمانی شدن را
حتی به شوق لیله القدرش ندادیم
این حال خوبِ نیمه شعبانی شدن را

تو لیله القدری و خورشید زمینی
تو آخرین تیر امیرالمومنینی

وقتی تو اینجایی بیا معنا ندارد
آقا کجا هستی کجا معنا ندارد
بیماری ما غفلت از یاد نگار است
دور از طبیبان هم دوا معنا ندارد
من که گناهم را کمی هم کم نکردم …
در معصیت این حرفها معنا ندارد
تو وعده صدق خدا هستی و اینقدر
آقا بیا … آقا نیا … معنا ندارد
ای مهربانتر از پدر مادر چه گویم
بی تو رسیدن به خدا معنا ندارد
باید که نوکر سوی اربابش بیاید
از ما به تو لفظ بیا معنا ندارد
وقتی تو از دست دلم راضی نباشی
یا ربنا یا ربنا معنا ندارد

نگذار بین غفلت کبری بمانیم
باید میان غیبت کبری بمانیم

باید فراق و سوختن باشد همیشه
در به دری از مرد و زن باشد همیشه
پیغمبرانه دلبری کن مثل اینکه
باید اویسی در قرن باشد همیشه …
آواره ی صحرا نماییدم چه باک است
مجنون اگر دور از وطن باشد همیشه
بی یوسفش تا کی دمادم چشم یعقوب
دلخوش به بوی پیرهن باشد همیشه
من خواستم ذکر نمازم تادم مرگ …
یا بن الحسن یا بن الحسن باشد همیشه
اصلا میان ما دو تا باید همیشه
حرف حسینِ بی کفن باشد همیشه

امشب سخن از جمکران جایی ندارد
جز کربلا این دل تمنایی ندارد

شعرولادت امام زمان

شعرولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ حجت الاسلام جواد محمد زمانی

در این بهار چهره دم از گل نمی زنیم
با نغمه ی تو خنده به بلبل نمی زنیم
معراج می رویم چو شبنم نه مثل رود
یعنی قدم به خاک تنزل نمی زنیم
خود می شویم آینه ای از جنون خود
دیگر سری به باب تفاعل نمی زنیم
تدبیر عقل روز جنون را چه می کند؟
تکیه به سمت کهنه ی این پل نمی زنیم
بستیم چشم خود ز تماشای عالمی
دیگر به روی آینه هم زل نمی زنیم
از پا نشسته ایم ز مستی، ببخش اگر
بر دامن تو دست توسل نمی زنیم

دریا کرانه ای ز دل بیکران توست
هرجا دلی شکسته همان جمکران توست

روزی که آفتاب ظهور تو می دمد
از قلّه ها طراوت نور تو می دمد
مست نماز نافله ی ناز می شویم
وقتی اذان صبح ظهور تو می دمد
با همرهان بگوی که آهسته پا نهند
گل در مسیر سبز عبور تو می دمد
موسی به دست، نان تجلّی گرفته است
از آتشی که قعر تنور تو می دمد
پاکان زمین واقعه را ارث می برند
اینها ز آیه های زبور تو می دمد
با شوق آنکه چشم گشایی به انتقام
شمشیر زیر پلک صبور تو می دمد

با صبح حمله ای به شب شوم می کنی
شادی به قلب مردم مظلوم می کنی

ما را به سمت آبی خود رهسپار کن
ای گل به قلب سرد زمستان بهار کن
بر دوستان زبان سوی تبلیغ وا نما
بر دشمنان زبانه ی تیغ آشکار کن
افطار عاشقان تو دیدار روی توست
شهدی از این رطب به لب روزه دار کن
ای گلشن بتول چه شد جوشن رسول؟
آبی ز شعله در جگر ذولفقار کن
عیسای روح را ز دمت جان تازه بخش
ایّوب صبر را ز تبت بی قرار کن
قوم لجوج حضرت موسی ستمگرند
این توسن رها شده را راهوار کن

همراه تو عنایت غیب است بی گمان
سردار این سپاه شعیب است بی گمان

در شرح تو زبان غزل لال مانده است
خورشید تو به روزن غربال مانده است
باید به شعر وصف تو حیرت ردیف کرد
وقتی زبان قافیه ها لال مانده است
قرآن چشم های تو بر دل نزول کرد
تفسیر این خجسته ی انزال مانده است
خورشید پشت ابر، بر این پهنه سایه کن
این سیب های باغ خدا کال مانده است
دل شد مذاب خانه ی آتشفشان زخم
بر چهره ها گلایه ی تبخال مانده است
برخیز ، گاه حمله به سفیانی آمده ست
بشتاب رفع فتنه ی دجّال مانده است
در هق هق زیارت ناحیّه فاش شد
در سینه ی تو روضه ی گودال مانده است

یا صاحب الزمان و یا فارس الحجاز
تنها تویی به زخم دا شیعه چاره ساز

مادر به انتظار نشسته برای تو
کی می رسد ز کعبه ی دل ها صدای تو ؟
گفتی که آرزوی ظهور است در دلت
کی مستجاب می شود آخر دعای تو
دست نجف تو را ز علی می کند طلب
یثرب به ناله خواسته از مجتبای تو
تنها به انتقام تو از دیده می رود
اشکی که مانده در سحر کربلای تو
ای میزبان صحن اباالفضل جلوه ای
ما مانده ایم و حسرت مهمانسرای تو

مشتاق قبله ایم و شاخص به دست توست
در سجده ایم تربت خالص بدست توست

شعرولادت امام زمان

شعرولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ محمد رضا ناصری

تا دست کردگار تو را بی نشان نوشت
گفتم مگر که می شود از آسمان نوشت؟
حالا دگر که می شود و می توان نوشت
باید تو را همیشه امام زمان نوشت

هم کنیه ی عموی رشیدت به ابجدی
گویی که غرق نام و نشان محمدی

هر روز و شب سلام تو زهرای اطهر است
بعد از سلام کلام تو زهرای اطهر است
آماده ی قیام تو زهرای اطهر است
پر واضح است امام تو زهرای اطهر است

او منتظر نشسته که از تو خبر رسد
آن غایبی که هست دمی در نظر رسد

در صبح جمعه ای که نوشتند می رسی
با آن لب شکر شکن قند می رسی
کنج حیاطِ بیت خداوند می رسی
می بینمت که با گل لبخند می رسی

دستی به زلف یاری و دستی به ذوالفقار
چون خیبر و علی و دم تیغ آبدار

امشب برای ما ز امام حسن بگو
کمتر شنیده ایم تو نام حسن بگو
از قدرت نفوذ کلام حسن بگو
از فتح کربلای قیام حسن بگو

آماده ایم با تو که جشنی به پا کنیم
صحنی برای حضرت قاسم بنا کنیم

اشکی به رنگ سرخ ز چشمش چکیده است
گنبد به غیر سرخ به چشمش ندیده است
گوش فلک صدای کسی را شنیده است
وقت عوض نمودن پرچم رسیده است

آقا بیا به خاطر باران ظهور کن
از کربلای تشنه ی دل ها عبور کن

مست زلال باده ی میقات او شدم
سرخوش به گوشه چشم و علامات او شدم
وارد به خیمه گاه ملاقات او شدم
زانو زدم و گرم مناجات او شدم

دیدم صحیفه را که به اشکش روان بود
باران خاطرات علی بر زبان بود

سر منشاء تمام علوم خدا تویی
اول تویی و آخر این کبریا تویی
اوصاف ناشمرده و بی انتها تویی
منظور حق ز آیه ی قالو بلی تویی

از نسل باقری و خدا داده عزتت
علم و وقار و عصمت و ایثار و شوکتت

سنگم که زیر بار بلا کم تحمل است
عمرم شبیه بوسه ای از صورت گل است
فرشم به زیر پای شما از گلایل است
ذکر و دعای حضرت صادق توسل است

او انتظار روی شما را کشیده است
شب را به یاد روی شما آرمیده است

زندان اگر بلاست بلا را خریده ام
زیباتر از جمال تو دلبر ندیده ام
هر شب تو را کنار رخ مه کشیده ام
من مزه ی ندیدن رویت چشیده ام

با شور و اشتیاق بیا و نظاره کن
درد فراق و دوری ما را تو چاره کن

تو عابدی و عبدی و معبود و معبدی
یعنی شهید و شاهد و مشهود و مشهدی
از زائران عالم آل محمدی
ما بین کربلا و طوس تو در رفت و آمدی

سائل شدن به خاطر منت کشیدن است
آهو شدن بهانه ی اکرام دیدن است

دارد گواه می دهد این دل زیادی ام
هر چند عاشق تو و حیدر نژادی ام
باب المرادی ام من و باب المرادی ام
من زنده از بلاد شمایم جوادی ام

یا ایها العزیز تصدق به جود خود
ما را ببر به صحن دو چشم وجود خود

نذر نگاه دلبرتان جامعه به دست
راهی شدم به سمت حرم یک رواق و بست
یک گوشه ای نشستم و ایوان دل شکست
گفتم که السلام و دلم مست مست مست

با هر فراز جامعه جانم به در رود
نوکر به پای نوکری اش جان و سر دهد

این جا مجال دلبری از دلبری کم است
چون اشک گل به صبح همه چشم ها نم است
این خانواده هر دمشان عیسوی دم است
خشمش هزار زلزله دارد یکی بم است

در کنج صحن سامره سردابی ام کنید
نوکر مرا صدا زده اربابی ام کنید

یا ایها العزیز بیا وقت دیدن است
دیگر زمان زمانه ی منت کشیدن است
دیگر زمان حرکت و سویت دویدن است
وقت سرودن از تو و جامه دریدن است

ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
معنای انتظار چرا دیر کرده ای؟

شعرولادت امام زمان

شعرولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ استادغلامرضاسازگار

داستان زیبای مادر امام زمان(عج)

از قلب دریا کاروان نور پیداست
چون مهر تابان کشتیی از دور پیداست
کشتی ولی بر عرشه آن قرص خورشید
هرجا درخشید و درخشید و درخشید
از سینه دریا گریبان چاک می‌کرد
در آب طی ره به سوی خاک می‌کرد
کشتی ولیکن دامنش دریائی از نور
نزدیک ساحل می‌رسید از دور از دور
کشتی ولی دریا به پایش گوهر انداخت
پهلو گرفت و نزد ساحل لنگر انداخت
چشم انتظار استاده بشر بن سلیمان
گم گشته‌اش بین کنیزان بود پنهان
می‌گشت تا گم گشته خود را بجوید
وز فیض او آئینه دل را بشوید
می‌کرد فیض فاطمی در خویشتن حس
افتاد نا گه چشم حق جویش به نرجس
از شور و شادی در لبش هنگامه‌ای بود
وز جانب ابن الرضایش نامه‌ای بود
می‌داد آن پیغامبر را دل گواهی
کان نامه سّری بود ز اسرار الهی
نرکس گرفت آن نامه را بر چشم مالید
هی خط آن را خواند و هی بوسید بوسید
با رنگ گه افروخته گاهی پریده
بگذاشت گه بر روی قلبش گه به دیده
هوش از سر بُشر سلیمان کرد پرواز
گفتش چه اسراری در آن دیدی بگو باز؟
نادیده صاحب نامه را بوسیدنت چیست؟
چون برگ برگ لاله‌ها بوییدنت چیست؟
نا گه عیان شد بر لبش نقش تبسّم
کای پیر پاک با صفای خوش تکلّم
من صاحب این نامه را پیش از تو دیدم
وز گلشن حسنش هزاران لاله چیدم
خورشید باشد ذرّه‌ای از اختر من
صدیقه کبری است مادر شوهر من
رنگ خدا دارد رخ نورانی من
گل بوسه زهراست بر پیشانی من
بین کنیزان گرچه می‌دیدی نهانم
من دختر نیک اختر شاه جهانم
روزی مرا بر ابن عمّم عقد بستند
در پای تختم جمله قسیّسین نشستند
در هر طرف انجیل‌ها از هم گشودند
پس خطبه عقد مرا با هم سرودند
ناگه زمین لرزید و داماد نگون بخت
یکباره در کام اجل افتاد از تخت
من غافل از بخت سعید خویش بودم
زین ماجرا هر لحظه در تشویش بودم
شب آمد و در بستر خواب آرمیدم
روی محمّد را به خواب ناز دیدم
لبخند زن بودش به عیسی این بشارت
کای نور چشم مریم عذرا بشارت
من عقد می‌بندم دو یار آشنا را
فرزند خود را دخت شمعون الصفا را
عیسی به شمعون گفت کای پیر خردمند
اینک مبارک بر تو باد این طرفه پیوند
من یافتم مرآت حسن داوری را
در خواب خورشید جمال عسگری را
آن نازنین نا گه ربود از کف دلم را
سوزاند با برق نگاهی حاصلم را
بیدار چون گشتم سراپا سوز بودم
مشتاق آن ماه جهان افروز بودم
هر روز سر تا پا وجودم درد می‌شد
روزم سیاه و رنگ سرخم زرد می‌شد
دل را به عشق دوست دائم رنجه کردم
با مرگ در سنّ جوانی پنجه کردم
شد هر طبیبی عاجز از درمان و دردم
پیوسته می‌شد زردتر رخسار زردم
می‌خواست بیتابی ز جسمم جان بگیرد
می‌رفت تا عمرم دگر پایان بگیرد
یک شب نهادم چون به هم چشم ترم را
دیدم به خواب ناز مام شوهرم را
از جای جستم با ادب بر پا سِتادم
با گریه بر روی قرمهایش فتادم
یاقوت سرخ از چشم گوهربار سفتم
راز دل خونین به زهرا باز گفتم
کای مادر از کف داده‌‌ام جان و دلم را
سوزانده فرزندت ز هجران حاصلم را
زهرا مرا در وادی غم رهبری کرد
امیدوارم بر وصال عسگری کرد
فرمود گر عزم وصال یار داری
باید شهادت گویی و اسلام آری
من از مرام خویش استغفار کردم
بر لب شهادت راندم و اقرار کردم
زهرا ز لطف و مهربانی دست افشاند
چون دخترش زینب مرا بر سینه چسباند
بخشید تسکین سینه نورانیم را
بوسید بین ابرو و پیشانیم را
با خنده گفتا کار عروس مهربانم
از امشب آید در برت آرام جانم
ز آن شب دگر من بودم و دلدار با من
من یار او او از عنایت یار با من
تا یک شب آن آرام جان با من صفا کرد
خوش وعده وصلم به بیداری عطا کرد
فرمود اوصاف اسیری رفتنم را
در بین کشتی با اسیران خفتنم را
این نامه سر خط وصال یار باشد
پیمان پیوند من و دلدار باشد
بُشر سلیمان شد چو آگاه از مقامش
آورد سوی سامره با احترامش
گل بود و شد جا در ریاض مرتضایش
تا بست کابین بر پسر، ابن الرّضایش
چون شد غروب چارده از ماه شعبان
بیت ولایت را حکیمه بود مهمان
می‌خواست گردد سوی بیت خویشتن باز
دادش امام عسگری این طرفه آواز:
کای عمّه امشب را بمان در خانه ما
کامشب ز نرگس بشکفد ریحانه ما
نرگس به سان مادر موسی ابن عمران
حملش به فرمان خداوند است پنهان
می‌خواست کم کم عمر شب پایان بگیرد
گیتی ز فیض بامدادان جان بگیرد
بگشود نرگس نرگس چشم خود از خواب
بعد از نماز شب به ناگه رفت از تاب
از درد زادن چهره‌اش افروخت چون بدر
می‌خواند با دُردانه‌اش خود سوره قدر
بگرفت دورش را در آن دارالولا نور
نور علی نور علی نور علی نور
بشتافت با حیرت سوی مولا حکیمه
کای گفت حق وصفت به آیات کریمه
امّید دل با آن نشاط و شور گم شد
نرجس میان پرده‌های نور گم شد
فرمود عمّه از چه محزون و غمینی
برگرد تا رخسار مهدی را ببینی
فرزند زهرا آمده بر گرد عمّه
مهدی به دنیا آمده برگرد عمّه
بوی خوشی را کرد ناگه حس حکیمه
برگشت سوی حجره نرجس حکیمه
بگشود چشم آن عصمت دادار سرمد
بر ماه روی قائم آل محمّدi
آن رهنمای آسمان در دامن خاک
دستیش بر روی زمین دستی به افلاک
لبهای او اقرار بر توحید می‌کرد
حکم نبوّت را ز جان تأیید می‌کرد
یا ربّ به امّید دل امیدواران
یا رب به اشک دیده شب زنده‌داران
جام وصال یار را بر ما مپوشان
رخت فَرَج بر قامت مهدی بپوشان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.