امشب خبر از عالم بالا رسیده است
روشن ترین ستاره ی دنیا رسیده است
این بار دوم است که شاعر نوشته است
خورشید خانواده ی زهرا رسیده است
دیروز نور شبّر و امروز هم به خاک
 نور شبیرحضرت مولا رسیده است
در نیل غصه مانده بیا مرده دل بیا
موسی رسیده است مسیحا رسیده است
بیراهه رفته اید اگر رودهای اشک
راهی شوید حضرت دریا رسیده است
دنبال کاروان ملائک پریده بود
جا مانده بین راه دلم یا رسیده است؟
 
شوق دلم نه شوق شفا مثل فطرس است
قصدش در آن هوا دو سه جرعه تنفس است
 
در آن هوا که بوی خدا میرسد از آن
در خانه ای که نور دعا میرسد از آن
اطراف گاهواره ی طفلی که نیمه شب
لالای جبرئیل خدا میرسد از آن
در آن هوا که فاطمه در آن نفس کشید
آنجا که عطر آل عبا میرسد از آن
ما را دخیل بر پر قنداقه اش کنید
قنداقه ای که شوق شفا میرسد از آن
در پشت درب خانه ی زهرا نشسته ایم
نجوای چند مرد گدا میرسد از آن
این خانه ی علی ست که سردار گشته است
آخر صدای گریه چرا میرسد از آن
 
شاید صدای گریه ی ؛ نه کودکانه نیست
جز یا حسین زمزمه ی اهل خانه نیست
 
دنیا به دام نام حسین اوفتاده است
دل نیست آن دلی که به او دل نداده است
بی اختیار عاشق اوئی اگر بدان
کار خداست؛ عشق به او بی اراده است
هرکس سوار کشتی عشقش نمیشود
سوگند میخورم که قیامت پیاده است
ما رعیتیم رعیت باغ ولایتیم
امشب شب تولد ارباب زاده است
شیرین شده ست با قدمش کام اهل بیت
هرچند این پسر نمک خانواده است
معراج جبرئیل شبی بوده است که  
در پای گاهواره ی او سر نهاده است
 
یک شب مرا مجاور گهواره اش کنید
چون جبرئیل زائر گهواره اش کنید
 
جز آب دیده اب حیاتی نخواستم
جز شور اشک شهد نباتی نخواستم
جر معرفت به ساحت خاک قدوم او
من از خدای خود عرفاتی نخواستم
تنها کرامت قفس عشق اوست او
من از کسی مسیر نجاتی نخواستم
یک شب که سخت تشنه شدم از خدا به جز
گریه کنار نهر فراتی نخواستم
بی حسّ عطر سیب شب جمعه ی حرم
هرگز زیارت عتباتی نخواستم

امشب مدینه آمده پا بوس کربلا
امشب حسین آمده حی علی العزا
 
آمد حسین و اوج تألّم شروع شد
باران گریه جای تبسم شروع شد
آمد حسین و از شب میلاد، روضه است
با گریه ی زنانه ی مردم شروع شد
آمد حسین و در سر هر کمتر از جوئی
عشق ری و حکومت گندم شروع شد
آمد حسین و در دل دریایی علی
با موج غصه هاش تلاطم شروع شد
در ذهن مادرانه ی زهرا که از پدر
از کربلا شنیده تجسم شروع شد
در قتلگاه در دل نیزه شکسته ها
از حنجری بریده تکلم شروع شد
 
از زیر نیزه ها بدنم را در آورید
یک بوریا برای تن بی سر آورید
 
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
 
*********************
 
اشعار ولادت حضرت سیدالشهدا(ع) – حسن کردی
 
گفتم حسين و ميل پريدن شروع شد
در سينه ام،دوباره، تپيدن شروع شد
واژه به حد وصف تو شرمنده ام كه نيست
اما تو خواستي و دميدن شروع شد
از التقاط موج دو دريا كنار هم
مرجان ظهور كرد و رسيدن شروع شد
پاداش آفريدنتان را خدا گرفت
خنديد فاطمه و خريدن شروع شد
حالا علي كنار تو احساس مي كند
زيبا ترين بهانه ديدن شروع شد
اي دلنواز، عشق من اي دلرباترين
تا آمدي تو ناز كشيدن شروع شد
تا بال هاي زخمي فطرس به پات خورد
بعد از هزار سال پريدن شروع شد
 
با تو خدا براي من از نو نوشته شد
خاك من از اضافه خاكت سرشته شد
 
هستي مشابهت كسِ ديگر نداشته است
مانند چشم هاي تو دلبر نداشته است
انگشت در دهان تو دارد نبي چرا
يعني خدا كه دايه بهتر نداشته است
وقتِ حسينُ منيِ پيغمبر است تا
باور شود حسين برابر نداشته است
جبريل معتكف شده بر گاهواره ات
تا خنده ات نديده سرش بر نداشته است
از يك كلام ختم به صد ها كلام كه…
اقا، كسي شبيه تو مادر نداشته است
هر روز آبِ خوردني ات سلسبيل بود
در خانه فاطمه غمِ كوثر نداشته است
 
تا تربت تو هست طبيب و دوا چرا
تا كربلاست حاجت قبله نما چرا
 
عاشق كه ميشوم به خدا از شما شوم
زير سر شماست اگر مبتلا شوم
هر روز در هواي شما بال ميزنم
پايين پاي روضه تان تا رها شوم
حتمآ اسير در چه كنم ميشوم حسين
وقتي به قدر يك نفس از تو جدا شوم
من بي نگات، لحظه به لحظه جهنمم
يك ثانيه بدون تو بايد قضا شوم
كم كم صدام در نفست پير ميشود
شايد كه مستجاب به ياليتنا شوم
بي تو بهشت جاذبه كوچكي نداشت
اصلا خدا نخواسته بي كربلا شوم
 
حالا كه شعر مي كشدت سمت كربلا
دنبال ضجه هاي حروف دلم بيا

اي بوي سيب شهر سحر هاي فاطمه
سجاده بهشتيِ دنياي فاطمه
اي بالش سرت شده بال فرشته ها
ارام ميشوي تو به لالاي فاطمه
وقتي شما نيامده گفتي انالغريب
ديگر چه آمده سر رؤياي فاطمه
روزي كه رنگ سرخي پيراهنت نشست
يك گوشه زير گردنتان جاي فاطمه
تا ديد رنگ چهره مادر غروب كرد
حتي گرفت گريه باباي فاطمه
تا سوره مقطعه تفسير مي شوي
يك نينوا شود همه ناي فاطمه
 
عيد و عزا به شعر من اصلآ نيامده
تا روضه هست جشن گرفتن نيامده
 
شاعر كه شعر را به جلوتر كشيد و بعد…
پنجاه و چند سال گذشت و رسيد و بعد…
از محتشم به منبر سبز رسول تا
:اين كشته فتاده به هامون:شنيد و بعد…
حالا غروب زخمي روز دهم شد و
دامن كشان كه خواهرتان مي دويد و بعد…
مي ديد هر چه نيزه و شمشير و سنگ بود
گويا به سمت چشم شما مي پريد و بعد…
او مي دويد و كاش نمي ديد صحنه را
:الشمر جالسَُ:به روي سينه ديد و بعد…
با ضربه هاي پشت سر هم ز پشت سر
پيش نگاه فاطمه سر را بريد و بعد…
پيش نگاه حيرت زينب مقابلش
خون گلوت را سرِ نيزه چشيد و بعد…
 
بس كن كه سنگ آب شد از روضه هاي تو
دارد چكيده مي شود اشك خداي تو
 
حسن کردی
 
********************
 
اشعار ولادت حضرت سیدالشهدا(ع) – محمد بختیاری
 
گله و گریه ام از مصرع آهی طی شد
شب باران زده با نور نگاهی طی شد
بین موی تو گرفتار شده دست و دلم
روز من در گذر از راه سیاهی طی شد
دائم الخمر شراب لب تو بودم کاش
عمر ، در حسرت انجام گناهی طی شد
نمک چشم مرا زخم زبان میفهمد
طول درمان دلم با دو سه ماهی طی شد
 
کاش در شیشه ی ما گرمی آتش باشد
“عاشقی شیوه ی رندان بلا کش باشد”
 
عاشقی جز گذر از عقل ندارد راهی
عقل در مذهب من نیست بجز گمراهی
رود اشکم همه ی دار و ندارم را شست
نیست در سینه ی من بار بقدر آهی
یاد تو دست گرفت از نفس افتاده
نیست در راه جنون بهتر از این همراهی
دست این نامه اگر بر پر فطرس نرسید
مطمئنم که تو از حال دلم آگاهی
 
منتت بود از آغاز تولد به سرم
“من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم”
 
نفست داد به این آینه حیرانی را
غمت آورد به این بادیه ویرانی را
بست پشت در فردوس الهی آدم
به ضریح کرمت توبه ی بارانی را
حاتم آن وقت که در روضه ات آمد فهمید
بر سر سفره ی تو معنی مهمانی را
ما که از قافله مست ترین ها هستیم
از تو داریم همه مهر مسلمانی را
 
خاک تو مهر مسلمانی ما شد آقا
سفره درد دلم پیش تو وا شد آقا
 
پنجمین راه رسیدن به خدا یعنی تو
پنجمین کشتی دریای بلا یعنی تو
عابر کوچه حیرانی تو یعنی ما
نور شبهای پریشانی ما یعنی تو
با تو زنجیر توسل به خدا کامل شد
آخرین حلقه اصحاب کسا یعنی تو
همه در آینه ها روی تو را می بینند
کاظمین و نجف و کرب و بلا یعنی تو
 
من به مستی می علقمه کردم عادت
“ساقیا آمدن عید مبارک بادت”
 
محمد بختیاری
 
********************
 
اشعار ولادت حضرت سیدالشهدا(ع) – مهدی نظری
 
نوری به نسل ساقی کوثر اضافه شد
ماهی به روی دامن مادر اضافه شد
مولودی آمد و نمک نان خلق شد
بر رزق سفره ها دو برابر اضافه شد
وقتی که پا به روی زمین زد خدای عشق
از این به بعد واژۀ نوکر اضافه شد
امروز با ولادت ارباب یک نفر
بر شافعان عرصۀ محشر اضافه شد
از معجزات نور وجود حسین بود
بر بال های فطرس اگر پر اضافه شد
با دیدن حسین، حسن افتخار کرد
بر میوه های قلب پیمبر اضافه شد
 
این شد که ما به نان و نوایی رسیده ایم
از برکت حسین به جایی رسیده ایم
 
آدم ز گریه بر غم او آبرو گرفت
امشب مسیح از دم او آبرو گرفت
هر کس که گریه کرد برایش عزیز شد
از روضه ها و ماتم او آبرو گرفت
موسی عصا به دست رها کرد طور را
آمد و از محرم او آبرو گرفت
خضر نبی که زندگیش جاودانه شد
از قطره های زمزم او آبرو گرفت
دنیا ز اعتبار مسیح و کلیم و نوح
یا از نگین خاتم او آبرو گرفت؟
من مطمئنم هر که به بالا رسیده است
از ریشه های پرچم او آبرو گرفت
 
این واژه در تمام جهان نقش پرچم است
ارباب ما معلم عیسی بن مریم است   
 
از آسمان به سوی زمین این ندا رسید
مژده به هم دهید که خون خدا رسید
تکمیل شد حدیث بلند رسول عشق
یعنی که تک ستارۀ اهل کسا رسید
در ازدحام خیل گدا می شود شنید
سلطان عشق، پادشه کربلا رسید
حال و هوای مستی ما بی دلیل نیست
امشب حسین فاطمه ارباب ما رسید
جذب خودش نموده تمامی خلق را
مثل پیمبری که ز غار حرا رسید

امشب تبرکی ز درش خاک می برند
آنان که هر کدام به قومی پیمبرند
 
حساس بود فاطمه بر گریه های او
بر بوسۀ نبی به تن و دست و پای او
پروانه های سوختۀ دور شمع او
جبریل می شوند همه از دعای او
صدها مسیح دم همه بیمار او شدند
حلقه زدند بر در دار الشفای او
ثابت شود به خلق ازل تا ابد که نیست
خاکی شبیه تربت کرببلای او
ما که بهشت را همگی لمس کرده ایم
هر شب میان گریه و در روضه های او
 
وقتی که ذره پروری اصل صفات اوست
پس سینه زن شدن یکی از معجزات اوست
 
بر سینه غیر نام تو را حک نمی کنیم
از بین سینه عشق تو را دک نمی کنیم
هر کس که در مقابل تو صف کشیده است
ما به حرامزادگی اش شک نمی کنیم
خود را به پیش هیچ کسی جز خود شما
آقا به جان فاطمه کوچک نمی کنیم
ما سیب سرخ سینه خود را حسین جان
با معصیت به عشق شما لک نمی کنیم
 
لطف تو بود بر دل مسکین پناه داد
ما را رقیه ات سر این سفره راه داد
 
آن دختری که فاطمۀ کاروان شده
آن که سه سال داشت ولی قد کمان شده
از آن زمان که رأس تو را روی نیزه دید
مانند عمه جان خودش روضه خوان شده
جان داد و در عوض ز لبت بوسه ای گرفت
از آن لبی که بوسه گه خیزران شده
طفل سه ساله ای که پر از خار شد تنش
از بس دویده اند پی اش نیمه جان شده
در مجلس یزید که حرف از کنیز شد
زهرای کاروان تو سخت امتحان شده
 
امشب تو آمدی و به ما اشک می دهند
ما تشنه ایم و باده از آن مشک می دهند
 
مهدی نظری
 
********************
 
اشعار ولادت حضرت سیدالشهدا(ع) – محمد ناصری
 
چه سایه سار پر از لطف و رحمتی داری
 به جمع سایه نشینان عنایتی داری
غبار تربت تو با دم مسیح یکی ست
 عجب دوای عجیبی چه تربتی داری
در آن جمال علی وار و نور زهرایی
 عجب شکوه و جلالی چه هیبتی داری
به عشق تو همه عالم شده حسینیه
 چقدر مجلس روضه، چه هیئتی داری
بدون این که عتابم کنی، عطا کردی
 چقدر خوب و کریمی چه عادتی داری
 
چقدر بنده نوازی چقدر آقایی
 چقدر حضرت آقا شبیه زهرایی
 
کبوتر دل من پر زده به سوی حرم
 مگر که اوج بگیرد دوباره روی حرم
خدا کند که بیایم دوباره پا بوست
 خدا کند که نمیرم در آرزوی حرم
اگر چه خیر ندیدی تمام عمر ز من
 وجود من زده لطمه به آبروی حرم …
… تو را دوباره قسم می دهم به عبّاست
 تصدّقی سرِ حضرتِ عموی حرم
بده اجازه شبی باز زائرت باشم
 و روی خاک بیافتم به روبروی حرم
 
منی که خاک توام دلبر ثریّایی
 تویی در اوج، که آقا شبیه زهرایی   
 
در اعتکاف نشستم به پای چشمانت
 منی که بوده دلم مبتلای چشمانت
هزار بار بگردان مرا به دور سرت
 فقط به خاطر درد و بلای چشمانت
اشاره ای نه، نگاهی نه، من دلم راضی ست
 به یک بهم زدن پلک های چشمانت
تو آمدی و علی و پیمبر و زهرا
 شدند زائر کرب و بلای چشمانت
تو یک نگاه کن آقا ببین که بعد از آن
 هزار بار بمیرم برای چشمانت
علی تو را بغلت کرد و مات روی تو شد
 صدا زد ای گل بابا فدای چشمانت
 
و خیره ماند روی چشم های رویایی
به اشک شوق صدا زد شبیه زهرایی
 
تمام محو تماشا شد عالم ایجاد
 دمی که قابله قنداقه را به زهرا داد
مدینه سبز شد و خانه سبز و دنیا سبز
 و با حضور تو شد این جهان حسین آباد
شب تولدت آقا تولد گریه ست
 شبی که پرده ز چشمان مادرت افتاد
تو را گرفت غریبانه بین آغوشش
 به روی دست شریفش تو را تکان می داد
و دید لحظه ی تلخ غروب عاشوراست
 شکست بین گلوی شریف او فریاد
هوا ز باد مخالف چو قیرگون می شد
 (حسین فاطمه از اسب بر زمین افتاد)
 
و دید جسم تو را که میان صحرایی
به سینه می زد و می گفت: عشق زهرایی
 
محمد ناصري
 
********************
 
اشعار ولادت حضرت سیدالشهدا(ع) – محمد فردوسی
 
باز هم شب شده بر خواسته ام «لَم» دادم
این جوابی است که بر نفس، دمادم دادم
علّتش صنعت شعری است اگر پاسخ را
بر تن لفظ دگر کردم و مبهم دادم
در حرارت کده ی عیسوی ات پخته شدم
از دم دم به دم تو چه قدَر دم دادم!
دِرهم دَرهم تو فقر مرا زائل کرد
بعد آن تکیه به دخل پر حاتم دادم
در کرم خانه ی تو هر که بیاید شاه است
این خبر را به همه عالم و آدم دادم
 
مرده ای بیش نبودم که به هوش آمده ام
مثل فطرس ز شراب تو به جوش آمده ام
 
مهربانی تو را در همه جا جار زدم
پا به جای قدم میثم تمّار زدم
قاب تصویر تو که نورٌ علی نور بُوَد
گوشه ی خانه ی دل بر روی دیوار زدم
فصل حج آمده و دور تو ای کعبه ی دل
چند دوری مَثَل گردش پرگار زدم
وحی آمد که تو مصداق «انا الحق» هستی
این چنین شد که سرم را به روی دار زدم
تا بدانند همه یوسف زهرا آمد
نرخ بالای تو را سر در بازار زدم
 
یوسفی آمده و باز ترنج آوردند
در خرابات وجود همه گنج آوردند
 
فاطمه مثل صدف، گوهر نایاب تویی
آفتاب و فلک و انجم و مهتاب تویی
آن که مشغول عبادت شده همچون زهرا
نیمه ی شب روی سجّاده ی محراب تویی
در بزرگی و مقامات تو این بس، پسر
شیر بدر و احد و  خیبر و احزاب تویی
نخل شعرم چه قدَر واژه ی تازه دارد
سوره ی فجر تویی و اولوالباب تویی
به تو سوگند شعار همه ی ما این است
ما همه نوکر این خانه و ارباب تویی
 
«فاش می گویم و از گفته ی خود دل شادم»
از همان روز ازل اهل حسین آبادم
 
موج ظاهر شد و کشتی نجات آوردند
«اندر این ظلمت شب آب حیات آوردند»
«چه مبارک سحری هست و چه فرخنده شبی»
که برای همگان برگ برات آوردند
حافظ از گفتن اوصاف تو مستأصل شد
علّت این بود اگر شاخه نبات آوردند
این چه سرّی است که در وزن کلامت وزن
فاعلاتن فعلاتن فعلات آوردند
تا که پیغمبر ما کام تو را بردارد
از  دل کرب و بلا آب فرات آوردند
 
از همان کودکی ات کرب و بلایی شده ای
خون بهای تو خدا شد که خدایی شده ای
 
فطرس سینه ی ما میل پریدن دارد
بس که شش گوشه ی زیبای تو دیدن دارد
عطر سیب حرمت جلوه دو چندان کرده
آن چنان که به سرش شوق وزیدن دارد
خاک کوی تو دوای همه ی محنت هاست
تربت کرب و بلای تو چشیدن دارد
شیر هر روز تو بر عهده ی پیغمبر بود
سر انگشت مبارک چه مکیدن دارد
بوسه از روی لبت کار شب و روزش بود
بوسه از غنچه ی لب های تو چیدن دارد
 
شهد شیرین شکر از لب تو می ریزد
به گمانم که جگر از لب تو می ریزد
 
محمد  فردوسی
 
*********************

اشعار ولادت حضرت سیدالشهدا(ع) – مسعود اصلانی
 
دلبری که خرید دلها را
با نگاهش کشید دریا را
آسمان داشت میل عطر زمین
و زمین داشت میل بالا را
پر پرواز من شکست امروز
تا بگیرد شفای فردا را
فطرسانه دخیل می گیرم
پر قنداق طفل زهرا را
کودکی آمده رقم بزند
سهم دیوانگی دنیا را
عقلم از اختیار افتاده
مثل مجنون که دید لیلا را
 
می رود تا به آسمان فریاد
آسمان نه ، بگو حسین آباد
 
شب تاریک در به در شده است
روشنی آمده سحر شده است
فاطمه مادرانه می خندد
مرتضی باز هم پدر شده است
گفته پیغمبر از حسینم من
جمع ما هر دو یک نفر شده است
با بغل کردن حسین خودش
بین خانه حسین تر شده است
لب او را چقدر می بوسد
آتش شوق بیشتر شده است
کوری چشم مردمان حسود
دومین طفل هم پسر شده است
 
بوی کرب و بلا گرفته زمین
در مدینه نزول عشق ببین
 
مسعود اصلانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.